مژدگان . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) خبر خوش و نوید و مژده . (ناظم الاطباء). بشارت . (شعوری ). مژده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سبک نامه به ویس دلستان داد
ز کار رام وی را مژدگان داد.
چه آن کز دلبرم آگاهی آرد
چه آن کم مژدگان شاهی آرد.
به رامین شد مر او را مژدگان برد
که شاخ بخت سر بر آسمان برد.
- مژدگان آور ؛ بشارت دهنده . خبرخوش آور. بشیر :
نریمان یل مژدگان آور است
که مرشاه را بنده ٔ کهتر است .
|| چیزی که برای مژده دهند. مژدگانی . رجوع به مژدگانی شود.