کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَلَکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هلک
لغتنامه دهخدا
هلک . [هَُ ] (ع مص ) مردن و نیست شدن . (از منتهی الارب ). و جز درمورد مردن بد به کار نرود و ازاین روی برای انبیاء عظام استعمال نکنند. (اقرب الموارد) : این زمان هستید خود مملوک ملک مالک ملک آنکه او بِجْهَد ز هلک . مولوی .|| (اِمص ) نیستی . (منتهی الار...
-
هلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] holak آلتی در منجنیق مانند کفۀ ترازو که در آن سنگ را قرار میداده و به طرف دشمن پرتاب میکردهاند.
-
هِلِک ،()()
لهجه و گویش تهرانی
صدای راه رفتن
-
جستوجو در متن
-
اَنَر اَنَر
لهجه و گویش تهرانی
هِلِک هِلِک، راه رفتن آهسته
-
تهلوک
لغتنامه دهخدا
تهلوک . [ ت ُ ] (ع مص ) مردن و نیست شدن . (منتهی الارب ). هلک هلکاً و هلکاً و تهلوکاً. رجوع به هلک شود. (ناظم الاطباء).
-
هلکة
لغتنامه دهخدا
هلکة. [ هََ ل َ ک َ ] (ع اِمص ) نیستی . (از منتهی الارب ). هلاک . (از اقرب الموارد). || (اِ) سال خشک بی آب . ج ، هلک ، هلکات . (از منتهی الارب ). واحد هلک . (از اقرب الموارد).
-
هلکة
لغتنامه دهخدا
هلکة. [ هَِ ک َ ] (ع ص ) افتاده . ج ، هِلَک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) نوع . (اقرب الموارد).
-
موم اندرآب
لغتنامه دهخدا
موم اندرآب . [ اَ دَ ](اِ مرکب ) ماده ٔ لزج گندم . (یادداشت مؤلف ). هلک گندم . (یادداشت لغت نامه ).
-
تهلکة
لغتنامه دهخدا
تهلکة. [ ت َ ل ُ / ل ِ / ل َ ک َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیست شدن . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هلک هلکاً و هلکاً و تهلکةً و تهلکةً و تهلکةً. ر...
-
مهلکة
لغتنامه دهخدا
مهلکة. [ م َ ل َ / ل ُ / ل ِ ک َ] (ع مص ) هُلک . هَلاک . هُلوک . تُهلوک و تهلکة [ ت َ ل ُ / ل ِ / ل َ ک َ ] . نیست شدن . تبوب . (منتهی الارب ).
-
ملک
لغتنامه دهخدا
ملک . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) لاذهبن فاما ملک و اما هلک ؛ یعنی هرآینه می روم یا بزرگی و عظمت است در آن و یا هلاکت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
يَحْيَىٰ
فرهنگ واژگان قرآن
زندگی می کند ( عبارت "لِّيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ" یعنی : تا هر كه هلاك مىشود از روى دليلى روشن هلاك شود، وهر كه زندگى مىكند ازروى برهانى آشكار زندگى كند)
-
هالک
لغتنامه دهخدا
هالک . [ ل ِ ] (ع ص ) مرده و هلاک شده . (ناظم الاطباء). مرده و نیست شونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، هلاّ ک ، هُلَّک ، هَلکی ̍، هَوالِک که شاذ است .- امثال : فلان هالک فی الهوالک . (اقرب الموارد).|| مفازة هالک ، مهلکة؛ من تعرض لها هلک . |...
-
هلل
لغتنامه دهخدا
هلل . [ هَُ ل ُ ] (اِ) حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون ، وآن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصاره ٔ مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصاره ٔ برگ سگ انگور میسازند و شیرازیان آن را هلل مشکک خوانن...
-
عبدة
لغتنامه دهخدا
عبدة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابن یزید (الطبیب )بن عمروبن علی ، از تمیم . شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت . وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جمله ٔ آن ...