کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هََ ](ع مص ) طعن کردن و دریدن ناموس کسی را. (منتهی الارب ). تعرض کردن برادر خود را یا در ناموس برادر خود. (اقرب الموارد). || بدگفتن . (منتهی الارب ). خلط در کلام . (اقرب الموارد). || سخن نااستوار و ردی گفتن . (منتهی الارب ). تنقص . (اقرب الموا...
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلانسال . ج ، اهراط، هروط. (منتهی الارب ). ج ، هراط. (اقرب الموارد). || مرد مالدار. (منتهی الارب ). || میش کلانسال لاغر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ / هََ ] (ع اِ) گوشت لاغر شبیه آب بینی خشک . (منتهی الارب ). گوشت لاغر ماننده به مخاط که به کار نیاید از لاغری . (اقرب الموارد).
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هرطة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرطة شود.
-
هرت
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) (عا.) هرج و مرج ، بی قانونی . ؛ شهر ~ جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد.
-
هرت
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (اِصت .) (عا.) صدایی که از بالا کشیدن مواد مایع از کاسه یا قاشق در دهان برآید.
-
حرت
لغتنامه دهخدا
حرت . [ ح َ] (ع مص ) نیک مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || گِرد بریدن چیزی مانند بادریسه . || (اِ) آواز گیاه خائیدن ستور. (منتهی الارب ).
-
حرت
لغتنامه دهخدا
حرت . [ ح َرْ رَ ] (ع مص ) حَرّة. تشنه شدن . (از منتهی الارب ). رجوع به حَرّة شود : فاما همچو درخت مرخ و عفار هیچ درختی نیست که به اندک حرت از آن آتش میبارد. (تاریخ قم ص 9).
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) (وقعه ٔ...) جنگی است که میان مسلم بن عقبه و اهل مدینه اتفاق افتاد درسال 63 هَ . ق . سه روز مانده از ذی الحجة بسال دوم خلافت یزید و مسلم از جانب یزیدبن معاویه بود و شهر راسه روز قتل عام کرد و غارت کرد مردم آنجا را بیش از سیصد ...
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) رزمگاه حُنَین . || موضعی به تبوک . || جائی به تقدة. || جائی میان مدینة و عقیق . || جائی قبلی مدینة. || جائی به بلادقیس . || جائی به دهناء. || جائی به عالیه ٔ حجاز. || جائی نزدیک فید. || جائی به کوههای طی . || جائی به زمین بار...
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح َرْ رَ ] (ع اِ) زمین سنگلاخ سوخته . (معجم البلدان ). سنگستان . (نصاب ) (غیاث ). ج ، حَرّ، حِرار، حَرّات . زمین سنگریزه دار سیاه را گویند، و چنین زمین را اگر مدور باشد حرة و اگر مستطیل و غیرواسع باشد لابة و نیز کراع خوانند. و بیشتر این زمینها...
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح َرْ رَ ] (ع مص ) سخت تشنه شدن . (زوزنی ). تشنه شدن .
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح َرْرَ ] (اِخ ) (یوم ...) وقعة حرة لیزید علی اهل المدینة. (مجمع الامثال میدانی ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) تاج ریزی و عنب الثعلب . (ناظم الأطباء).
-
حرة
لغتنامه دهخدا
حرة. [ ح ُرْ رَ ] (اِخ ) بنت اشعث . چنانکه در فهرست تاریخ گزیده آمده است نام زنی است که معاویه او را به حباله ٔ نکاح خویش وعده داد و به مسموم کردن حسن بن علی واداشت . ولیکن در متن چاپی گراوری ص 202 حدةبن اشعث دیده میشود: «و همچنین ایمن نبود تا زن حسن...