کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هج کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هج کردن
معنی
( ~. کَ دَ) (مص م .) راست کردن ، برافراشتن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هج کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) راست کردن ، برافراشتن .
-
واژههای همآوا
-
حج کردن
واژگان مترادف و متضاد
حج گزاردن، حج بهجا آوردن
-
حج کردن
لغتنامه دهخدا
حج کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حج . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). موافاة. (منتهی الارب ). گزاردن اعمال حج : شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم . ناصرخسرو.گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم . ناصرخسرو.گر ...
-
جستوجو در متن
-
هچ
لغتنامه دهخدا
هچ . [ هََ ](اِ) هج . راست باز کردن چیزی باشد مانند علم و نیزه و ستون و امثال آن . (برهان ). راست بازکردن بود چیزی را چون علم یا نیزه . (اسدی ). راست ایستادن چیزی را نیز گویند بر زمین . (برهان ). و اگر چیزی بر زمین افکنی راست بایستد گویند «هج کرد». (...
-
هجهجة
لغتنامه دهخدا
هجهجة. [ هََ هََ ج َ ] (ع مص ، اِ) حکایت آواز کردن وقت کارزار. (منتهی الارب ). حکایت صوت الکرد عندالقتال . (اقرب الموارد). || زجر کردن شتر به لفظ هج . (منتهی الارب ). || حکایت بانگ مرد که بر شیر بانگ زند. (اقرب الموارد). بانگ برزدن بر دده . (منتهی ال...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...
-
زجر
لغتنامه دهخدا
زجر. [ زَ ] (ع مص ) بازداشتن و منع کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). باز داشتن کسی را و نهی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). از کاری بازکردن . (المصادر زوزنی ص 22) (دهار). منع. نهی . و این لغت دراصل بمعنی راندن بوسیله ٔ بانگ ...
-
شاخص
لغتنامه دهخدا
شاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر س...
-
لؤلو
لغتنامه دهخدا
لؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لا...