کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکافروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آینه افروز
لغتنامه دهخدا
آینه افروز. [ ی ِ ن َ/ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) مجلی . (حبیش تفلیسی ). صیقل . آینه زدای . آنکه آینه روشن کند. روشن گر. صاقل . صقّال .
-
آیینه افروز
لغتنامه دهخدا
آیینه افروز. [ ن َ / ن ِ اَ ] (نف مرکب ) آینه افروز. آینه زدای . صیقل . آنکه آینه روشن کند. روشن گر. صاقل . صقّال .
-
جهان افروز
لغتنامه دهخدا
جهان افروز. [ ج َ اَ ] (نف مرکب ) جهان افروزنده . روشن کننده ٔ جهان : خورشید جهان افروز. صبح جهان افروز کِلّه ٔ ظلمانی از پیش برداشت . (کلیله و دمنه ).عدل شمعی بود جهان افروزظلم شد آتشی ممالک سوزعدل بازوی شه قوی داردقامت ملک مستوی دارد.سنائی .
-
تب افروز
لغتنامه دهخدا
تب افروز. [ ت َ اَ ] (ن مف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). تب افروخته . کسی که از تب افروخته شده باشد : سراغ شعله از خاکستر ما چند پرسیدن تب افروزان زخود رفتند و برجا ماند بسترها. میرزا بیدل (از بهار عجم ).|| (نف مرکب ) که تب را ...
-
جان افروز
لغتنامه دهخدا
جان افروز. [ اَ ] (نف مرکب ) جان افروزنده . فروزنده ٔ جان . تازه کننده ٔ جان . روشن کننده ٔ جان . شادکننده : بهشت جاودان آنروز بینم که آن رخسار جان افروز بینم . (ویس و رامین ).که بگو ای امیر جان افروزکه شب تیره به بود یا روز. سنایی .ز آنکه اقبال خویش...
-
دل افروز
لغتنامه دهخدا
دل افروز. [ دِ اَ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ دل . دلفروز. دلشادکننده . خرمی بخش .شادی بخش . مایه ٔ روشنی دل اعم از اشخاص یا اشیاء یا حالات و حرکات و کیفیات . مایه ٔ فروزش دل : نبیره ٔ جهاندار کاوس کی دل افروز و پردانش و نیک پی . فردوسی .که برگشت و تاریک...
-
دشت افروز
لغتنامه دهخدا
دشت افروز. [ دَ ت ِ اَ ] (اِخ ) نام سیرگاهی است . (آنندراج ) : دشت افروز از نظر کی میرودجلوه گاه گلعذاران یاد باد.باقر کاشی (از آنندراج ).
-
رخ افروز
لغتنامه دهخدا
رخ افروز. [ رُ اَ ] (نف مرکب ) رخ افروزنده . که رخ افروخته دارد. که روی بیفروزد. سرخ روی . قرمزروی . زیباروی : گل که سلطان فصل نوروز است در میان همه رخ افروز است .(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 100).
-
سامعة افروز
لغتنامه دهخدا
سامعة افروز. [ م ِ ع َ اَ ] (نف مرکب ) گوشزد. شنیده شده . بگوش خورده : انتشار خبر قتل او در آن ایام که سامعه افروز خاص و عام هر دیار نزدیک و دور شده . (تاریخ گلستانه ). و حقیقت کوچیدن خود را با افواج سامعةافروز خان بختیاری نمود. (تاریخ گلستانه ).
-
شب افروز
لغتنامه دهخدا
شب افروز. [ ش َ اَ ] (نف مرکب ) که شب افروزنده شود. هرچه در شب درخشد. (فرهنگ نظام ). || لعل درخشنده در شب . (فرهنگ رشیدی ). || افروزنده ٔ شب . هر چیز که شب را روشن کند و فروزان گرداند، مانند ماه و شمع و چراغ . (ناظم الاطباء) : همی گردند چون شمع شب اف...
-
فلک افروز
لغتنامه دهخدا
فلک افروز. [ ف َ ل َ اَ ] (نف مرکب ) روشن کننده ٔ آسمان . آسمان افروز : صبح چراغ فلک افروز شدکحلی شب قرمزی روز شد.نظامی .
-
مجلس افروز
لغتنامه دهخدا
مجلس افروز. [ م َ ل ِ اَ ] (نف مرکب )مجلس افروزنده . که مجلس را بیفروزد. که مجلس را روشن کند. که محفل رابه وجود خود منور کند : به آیین جهانداران یکی روزبه مجلس بود شاه مجلس افروز. نظامی .به دست آن بتان مجلس افروزسپهر انگشتری می باخت تا روز. نظامی .ز ...
-
گیهان افروز
لغتنامه دهخدا
گیهان افروز. [ گ َ / گ ِ اَ ] (نف مرکب ) کیهان افروز. فروزنده ٔ گیهان و جهان . || (اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
ملک افروز
لغتنامه دهخدا
ملک افروز. [ م ُ اَ ] (نف مرکب ) روشن کننده ٔ ملک . رونق و شکوه بخشنده ٔ مملکت : همیشه شاد زی ای شهریار ملک افروزترا زمانه شده پیشکار و دولت رام . مسعودسعد.ز ملک و دین نمی نازند شاهان بلنداخترکه آمد شاه ملک افروز مهمان قوام الدین . امیرمعزی (از آنندر...
-
انجم افروز
لغتنامه دهخدا
انجم افروز. [ اَ ج ُ اَ ] (نف مرکب ) افروزنده و روشن کننده ٔ ستارگان : فلک بر پای دار و انجم افروزخرد را بی میانجی حکمت آموز. نظامی .ای برآرنده ٔ سپهر بلندانجم افروز و انجمن پیوند.نظامی (هفت پیکر ص 2).