کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیاط
لغتنامه دهخدا
نیاط. (ع اِ) دل . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیط. (از بحر الجواهر). فؤاد. (از بحر الجواهر) (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آنچه بدان چیزی آویزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معلق هر چیزی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). گوین...
-
واژههای همآوا
-
نیات
لغتنامه دهخدا
نیات . [ نی یا ] (ع اِ) ج ِ نیت . رجوع به نیت شود.
-
نیات
فرهنگ فارسی معین
(نِ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ نیت .
-
نیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نیّات، جمعِ نیَّة] niyyāt = نیت
-
جستوجو در متن
-
نوط
لغتنامه دهخدا
نوط. (ع اِ) ج ِ نیاط. رجوع به نیاط شود.
-
انوطة
لغتنامه دهخدا
انوطة. [ اَ وِ طَ ] (ع اِ) ج ِ نیاط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رگی است سطبر که بدان ، دل در رگ و طین آویخته است . (آنندراج ). رجوع به نیاط شود.
-
انواط
لغتنامه دهخدا
انواط. [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نَوط. رجوع به نوط شود. || ج ِ نیاط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به نیاط شود.- ذات انواط ؛ نام درختی است نزدیک مکه که در جاهلیت مورد احترام و توجه بود و پیش آن قربانی میکردند و اسلحه خود را از آن می آویختند. (معجم ا...
-
نیط
لغتنامه دهخدا
نیط. [ ن َ ] (ع مص ) دور شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || (اِ) مرگ یا مرده یا نهایت زمان عمر. (منتهی الارب ). موت یا جنازه یا اجل . و یقال : طعن فی نیطه وفی جنازته ؛ اذا مات . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آن رگ بود که دل...
-
نوط
لغتنامه دهخدا
نوط. [ ن َ ] (ع اِ) سربار که میان دو تنگ ِ بار باشد. (منتهی الارب ). سربار و بار اضافی که بین دو لنگه ٔ بار نهند. (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : اثقل الدابة النوط. (اقرب الموارد). || توشه دان خرد که در آن خرما و جز آن نهند و از شتر آویزند. (...
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....