کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیابت گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیابت گر
لغتنامه دهخدا
نیابت گر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) خلیفه . جانشین . وکیل . (ناظم الاطباء). نایب .
-
واژههای مشابه
-
نیابت دار
لغتنامه دهخدا
نیابت دار. [ ب َ ] (نف مرکب ) نایب . قائم مقام . (ناظم الاطباء). که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای نیابت دار پور آبتین . خاقانی .وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی امانت دار یزدان را نیابت دار حسان ش...
-
نیابت کن
لغتنامه دهخدا
نیابت کن . [ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) نایب : که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویش را برگماشت .نظامی .
-
نیابت داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نایب بودن ، جانشین بودن .
-
جستوجو در متن
-
منوب
لغتنامه دهخدا
منوب . [ م َ ](ع ص ) نیابت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت . (جهانگشای جوینی ). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که ... (جهانگشای جوینی ).نی غلط گفتم که نایب یا منوب گر دو پنداری قب...
-
معاون
لغتنامه دهخدا
معاون . [ م ُ وِ ] (ع ص ) یاری کننده . دستگیر و مددگار و معین و یاور. (ناظم الاطباء). یاری گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم (مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای ...
-
وزارت
لغتنامه دهخدا
وزارت . [ وِ رَ ] (از ع اِمص ) وزارة. وزیر بودن . وزیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شغل وزیر. (ناظم الاطباء). شغل و مقام وزیر. (فرهنگ فارسی معین ) : شغل وزارت ری و جبال و آن نواحی مهمتر شغلهاست . (تاریخ بیهقی ). باری چند امیر محمود گف...
-
حل و عقد
لغتنامه دهخدا
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد. مسعودسعد (دیوان ص 124).که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویشتن را گماشت...
-
تیمار داشتن
لغتنامه دهخدا
تیمار داشتن . [ ت َ ](مص مرکب ) اهتمام . اعتناء. تعاهد. تعهد کردن . پرستاری کردن . مواظبت کردن . مراقبت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن . (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .گف...
-
دربند
لغتنامه دهخدا
دربند. [ دَ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه در بند است . محبوس . مقید. اسیر : ای ماهمه بندگان دربندکس را نه بجز تو کس خداوند.نظامی .در گرفتار شدن حاجت زندانی نیست نیشکر گرچه به باغ است ولی دربند است . حسن بیگ رفیع (از آنندراج ).خوبی و رعنایی و سرسبزی و شیرین لب...
-
پیشدستی
لغتنامه دهخدا
پیشدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) سبقت جویی بر کسی در کاری . پیشی گرفتن بر کسی یا چیزی . زودتر اقدام کردن در کاری از دیگری . سبقت . تبادر. مبادرت . مسابقه . (زمخشری ) (دهار). سبقت نمودن . (غیاث ). فرط. (دهار) : چنین داد پاسخ که دانی درست که از ما نبد پیش...
-
چاه
لغتنامه دهخدا
چاه . (اِ) معروف و به عربی بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. (فرهنگ نظام ). بِئر. جُب ...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار.[ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ی ر») صاحب اختیار و گزیننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده . خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست . (ناظم الاطباء). و انت ب...