پیشدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) سبقت جویی بر کسی در کاری . پیشی گرفتن بر کسی یا چیزی . زودتر اقدام کردن در کاری از دیگری . سبقت . تبادر. مبادرت . مسابقه . (زمخشری ) (دهار). سبقت نمودن . (غیاث ). فرط. (دهار) :
چنین داد پاسخ که دانی درست
که از ما نبد پیشدستی نخست .
اگر جنگ با نادرستی کنید
بکار اندرون پیشدستی کنید.
تو پیروزی از پیشدستی کنی
سرت پست گردد چو سستی کنی .
بکاری که تو پیشدستی کنی
بد آید که کندی و سستی کنی .
بدین کار او پیشدستی کند
ز برنایی و تندرستی کند.
بسالار گفتی که سستی مکن
همان تیزی و پیشدستی مکن .
بما بر همه پیشدستی تراست
همه نیستانیم و هستی تراست .
مبیناد هرگز کس آن روزگار
که او پیشدستی نماید بکار.
که گر داد بودی بدلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی بخون .
مگر مانده گردند و سستی کنند
بجنگ اندرون پیشدستی کنند.
مکن پیشدستی که در جنگ ما
کنند این دلیران خود آهنگ ما.
بپرسش یکی پیشدستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم .
شما را بدین پیشدستی بجنگ
ندیدیم با طوس جای درنگ .
که از ما نبد پیشدستی نخست
از افراسیاب آمد این کین درست .
که هرگز خود افراسیاب این نکرد
کند پیشدستی بجوید نبرد.
آنجا که پیش بینی باید موفقی
آنجا که پیشدستی باید مظفری .
بجای پیشدستی پیش دستی
بجای بردباری برد باری .
بکین هر زمان پیشدستی کنم
بیک دست با پیل کستی کنم .
پس بضرورت اندر چنین احوالها از پیش دستی آفت ایمن نتوان بود. و هر سه تدبیر بکار باید داشت هم بیرون کردن خون و هم کم کردن غذا و هم بدل کردن مزاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دیگران با یکدیگر پیشدستی میکردند. (کلیله و دمنه ).
برین ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیشدستی نیارد بخون .
امیرالمؤمنین المسترشد باﷲ خواست تا برو پیشدستی نماید. (جهانگشای جوینی ). مفارطة، پیشدستی نمودن . (منتهی الارب ). || نیابت . (غیاث ) (آنندراج ). || (ص نسبی ، اِ مرکب ) بشقاب . ظرفی که بهنگام غذا خوردن برابر هریک از خورندگان غذا نهند تا از ظرف کلان تر برای وی در آن غذا نهند.