کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعره کنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نعره زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] na'rezanān فریادکنان؛ در حال نعره زدن.
-
نعره زدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: arnâs bekiši طاری: nahra dârd(mun) طامه ای: dây kardan طرقی: nahra dârdmun کشه ای: arbada kešâymun نطنزی: nahra bassan
-
نعره کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة
-
بانگ و نعره
فرهنگ گنجواژه
سر و صدا.
-
نعره و هیها
فرهنگ گنجواژه
سر وصدا.
-
صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو)
دیکشنری فارسی به عربی
خوار
-
جستوجو در متن
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
نمک برافکندن
لغتنامه دهخدا
نمک برافکندن . [ ن َ م َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک افکندن . نمک پاشیدن : نعره کنان چون نمک بر آتشم ایراغم نمکم بر دل فگار برافکند.خاقانی .
-
زنان
لغتنامه دهخدا
زنان . [ زَ ] (نف ) (از: «زن »، زننده + «آن »، علامت جمع): فردا خانه ٔ فلان به «سینه زنان » ناهار میدهند. امروز تیغزنان محله ٔ فلان در فلان بقعه جمع می شوند. || (از: «زن »، زننده + «آن »، (پسوند بیان حالت ). در حال زدن درحال نواختن و اغلب بصورت قید م...
-
شیدا شدن
لغتنامه دهخدا
شیدا شدن . [ ش َ / ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه شدن . (یادداشت مؤلف ). آشفته شدن : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری .وین چهره های خوب که در نورش خورشید بینوا شود و شیدا. ناصرخسرو.شیدا شده ام چرا همی ننْ...
-
شغب ناک
لغتنامه دهخدا
شغب ناک . [ ش َ غ َ ] (ص مرکب ) صاحب آوازه . (آنندراج ). خروشان . نالان . فریادکنان . (یادداشت مؤلف ). غرش کنان . با شور و غوغا : تا روی به جنبش ننهد ابر شغب ناک صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک . منوچهری .برآورد از جگر آهی شغب ناک چو مصروعی ز پای افتاد ...
-
بی خویشتن
لغتنامه دهخدا
بی خویشتن . [ خوی / خی / ت َ ] (ص مرکب )بیخویش و بیخود و بیهوش . (برهان ). بی خویش . (ناظم الاطباء). از هوش بشده . بیهوش . (یادداشت مؤلف ). از حال طبیعی خارج شده . از خودرسته . بیخود. (جهانگیری ). ازخود بیخود. مدهوش . بی اراده . بی اختیار : بلیناس ف...
-
کالیو
لغتنامه دهخدا
کالیو. [ وْ ] (ص ) نادان . ابله . (برهان ) (از آنندراج ). احمق . (از شعوری ج 2 ورق 356). کالیوه : شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت . سعدی . || سرگشته . گیج . حیران . (برهان )(آنندراج ) : آنکه زو عقل کل بود کالیوچه کند نقش نفس و خامه ...
-
تازیان
لغتنامه دهخدا
تازیان . (نف ، ق ) تاخته تاخته و دوان دوان . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاخته و دوان دوان و شتابان . (آنندراج ) (انجمن آرا). شتابان . (غیاث اللغات ). دوان دوان و تازان . (فرهنگ نظام ). تاخت کنان . (ناظم الاطباء). تازنده ای دونده . (آنندراج ) : تازیان و...
-
نیم مست
لغتنامه دهخدا
نیم مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مست باخبر. (آنندراج ).آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش . (یادداشت مؤلف ). می زده . شاد و شنگول . تردماغ . که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته : همی تاخت بهرام خشتی به دست چنانچون بود مردم نیم مست...