تازیان . (نف ، ق ) تاخته تاخته و دوان دوان . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاخته و دوان دوان و شتابان . (آنندراج ) (انجمن آرا). شتابان . (غیاث اللغات ). دوان دوان و تازان . (فرهنگ نظام ). تاخت کنان . (ناظم الاطباء). تازنده ای دونده . (آنندراج ) :
تازیان و دوان همی آمد
همچو اندر فسیله ابر بهار .
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند .
تکاپوی مردم بسود و زیان
به تاب و به دو هرسوئی تازیان .
به پیش افکند تازیان اسب خویش
بخاک افکند هرکه آیدْش پیش .
بیامد هم آنگه خجسته سروش
بخوشّی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه
همی بر چنین تازیان بی گروه .
بشد تازیان تا بدان جایگاه
کجا بیژن گیو گم کرده راه .
به یاری بیامد برش تازیان
خروشان و جوشان و نعره زنان .
بشد تازیان تا سر پل دمان
به زه برنهاده دو زاغ کمان .
زن مرد گوهرفروش آن زمان
بیامد بنزدیک او تازیان .
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایدر برو تازیان تا به روم .
وزان سو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تا بدان روی آب .
لب از چاره ٔ خویش در خندخند
چنین تازیان تا بکوه سپند.
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم .
بدو گفت خیره منه سر بخواب
برو تازیان نزد افراسیاب .
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان .
بشد تازیان با تنی چند شاه
همی بود لشکر به نخجیرگاه .
از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ .
بشد تازیان تا بشهری رسید
که آن را میان و کرانه ندید.
شود تازیان تا بمرز ختن
نداند که ترکان شوند انجمن .
بدو گفت رستم که ای نامدار
برو تازیان تا لب رودبار.
تازیان اندرآمدند ز کوه
رنگ چون ریگ بی کرانه و مر.
زان سپس کان سال سلطان جنگ را
تازیان آمد به بلخ از مولتان .
هنوز از پی اش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید.
|| متحرک . جنبان :
دریای ظلمت را مکان ، برجای و دایم تازیان .
ای بشب تار تازیان بچپ و راست
برزنی آخر سر عزیز بدیوار.
|| قصدکنان . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). || (اِ) جمع تازی که عربان باشند. (برهان ). عربان وعربی زبانان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ).رجوع به تازی شود.