کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نضیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نضیح
لغتنامه دهخدا
نضیح . [ ن َ ] (ع اِ) خوی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). عرق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حوض . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حوض یا حوضچه .نضح . (از متن اللغة). رجوع به نَضح شود. ج ، نُضُح .
-
واژههای همآوا
-
نزیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: nazih) (عربی) پاک ، نیکو ؛ (در قدیم) با صفا ، خرم .
-
نزیه
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (ص .) 1- پاک و پاکیزه . 2 - خوش و خرم ، باصفا. 3- پاکدامن .
-
نزیح
لغتنامه دهخدا
نزیح . [ ن َ ] (ع ص ) نَزوح . دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
نزیه
لغتنامه دهخدا
نزیه . [ ن َ ] (ع ص ) نَزِه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جای زیبا و دارای رنگهای نیکو. جای پاک و پاکیزه و دور از کشت و آبهای راکد و از کثافات و مگسهای حوالی شهر و دهات و از آب خیز دریا و فساد و بدی هوا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکان نزیه...
-
نزیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nazih ۱. پاک؛ پاکیزه.۲. پاکدامن.۳. جای باصفا.
-
جستوجو در متن
-
نضح
لغتنامه دهخدا
نضح . [ ن ُ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ نضیح . رجوع به نضیح شود.
-
استوارخرد
لغتنامه دهخدا
استوارخرد. [ اُ ت ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) که عقل و رای رزین دارد. استواررأی . نضیح الرأی : حنیک ؛ مرد استوارخرد بتجربه . حنک السن الرّجل ؛ آزموده و استوارخرد گردانید مرد را تجربه ها. احناک سن کسی را؛ استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را. (منتهی الا...
-
نضح
لغتنامه دهخدا
نضح . [ ن َ ] (ع مص ) آب پاشیدن خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. (تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی . (از اقرب الموارد). || اشک ریختن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنضاح ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفرج بن ابی الخلیل النباتی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الرومیة اموی اندلسی اشبیلی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آرد: وی از اهل اشبیلیه و از اعیان علماء و اکابر فضلای آن شهر بود و در علم نبات و معرفت اشخاص ...