کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشسته آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گواریدن
لغتنامه دهخدا
گواریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوار+ -یدن ، پسوند مصدری ) پهلوی گوکاریتن ، سنسکریت وی کر (تغییر دادن ) «هوبشمان ص 95». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هضم شدن طعام . (آنندراج ). تحلیل رفتن .(ناظم الاطباء). تهنئة : و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوار...
-
انبوه گردیدن
لغتنامه دهخدا
انبوه گردیدن .[ اَم ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) انبوه شدن . گرد آمدن وبسیار شدن . تجمیم . تجمم . (منتهی الارب ) : چو انبوه گردد بر دژ سپاه گریزان و برگشته از رزمگاه . فردوسی .تکرفوء؛ انبوه و برهم نشسته گردیدن موی و جز آن . عکش النبت ؛ بسیار و انبوه گردی...
-
گرد شدن
لغتنامه دهخدا
گرد شدن . [ گ ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . تجمع کردن . مجتمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد...
-
داغ نشستن
لغتنامه دهخدا
داغ نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن داغ . پدید آمدن اثر داغ بطور ثابت در : چه داغها که ز چرخم نشسته بر سینه چه اشکها که ز چشمم دویده بر رخسار. ظهیر فاریابی .تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است صدگونه داغ بر دل حیران نشسته است . مجدهمگر.تا...
-
مکبی
لغتنامه دهخدا
مکبی . [ م ِ ک َب ْ بی ] (ع ص نسبی ، اِ) غضروف دوم از غضروفهای حنجره . (از بحرالجواهر). یکی ازسه غضروف حنجره است چون مکبه که بر سر چیزی نهند و بدین سبب او را مکبی گویند و طرجهالی نیز گویند و این را با «الذی لا اسم له » بندگشادی است و اندر مکبی دو مغا...
-
متراکم
لغتنامه دهخدا
متراکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) گردآینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). بر هم نشیننده و گردآینده . (غیاث ). || گردآمده و برروی هم نشسته . (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده . (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده . (غیاث ). ه...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک ِ ] (اِ صوت ) امر به دور کردن و راندن مرغ . (برهان ). کلمه ای است که بهنگام راندن و دور کردن مرغ و خروس گویند. کیش . کیش کیش . کشت . کلمه ای است برای راندن و دور کردن مرغ اهلی و جزآن . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح شطرنج ) امر برخیزانیدن ش...
-
حسین قلی بختیاری
لغتنامه دهخدا
حسین قلی بختیاری . [ ح ُ س َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از خانهای ایل بختیاری معاصر ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه بوده است . گویند وقتی به مهمانی ظل السلطان به شهر آمده بود. و هنگامیکه با حاکم و جمعی از سران شهر در تالار حکومتی نشسته بودند لری سر و پا برهنه...
-
غبار نشستن
لغتنامه دهخدا
غبار نشستن . [ غ ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) فرود آمدن گرد : بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری . ناصرخسرو.بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار. خاقانی .که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2).بر ...
-
محفل
لغتنامه دهخدا
محفل . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) گردآمدنگاه مردم و انجمن . ج ، محافل . (منتهی الارب ).جای فراهم آمدن مردمان . (ناظم الاطباء). انجمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مجلس . مجمع. (ناظم الاطباء). گردآمدنگاه . جای گرد آمدن . انجمن گاه مردمان : گل می نهد به محفل نادانا...
-
متکاوس
لغتنامه دهخدا
متکاوس . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) گیاه بسیار و بریکدیگر نشسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توبرتو و برهم . (آنندراج ). گوشت توبرتو شده و بسیار برهم نشسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاوس شود. || به اصطلاح عروض در پی هم آمدن ...
-
جثة
لغتنامه دهخدا
جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] (ع اِ) شخص مردم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شخص مردم نشسته باشد یا ایستاده . (اقرب الموارد). بالای نشسته یا خفته . (السامی ). بالا، خفته یا نشسته . (مهذب الاسماء). بالای مردم . (دهار). شخص مردم و بیشتر استعمال در مرده باشد. (ا...
-
بپای
لغتنامه دهخدا
بپای . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بپا. برپا. مقیم . ایستاده . مقابل نشسته . قائم : چو این آفرین کرد رستم بپای شهنشه بدادش بر خویش جای . فردوسی .نشست آن سه پرمایه ٔ نیکرای همی بود خراد برزین بپای . فردوسی .یکی پاک دستور پیشش بپای بداد و بدین شاه را رهنمای .فرد...
-
برسر
لغتنامه دهخدا
برسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه . فردوسی .هرچه باید در آدمی زهنرداشت آن جمل...
-
درپیوستن
لغتنامه دهخدا
درپیوستن . [ دَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوستن . متصل شدن . ملحق شدن . (ناظم الاطباء). تلفق : لَوغ ؛ درپیوستن به کسی . (از منتهی الارب ). || وصل کردن . || چسبیدن . || متحد کردن . (ناظم الاطباء). || ادامه دادن .- درپیوستن بکسی ؛ بیاری او آمدن ....