کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناعم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناعم
/nā'em/
معنی
نرم؛ ملایم؛ نازک و لطیف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناعم
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (ص .) 1 - فراوان ، فراوان نعمت . 2 - نرم ، لطیف .
-
ناعم
لغتنامه دهخدا
ناعم . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اجیل الهمدانی ، مولی ام السلمة. از صحابه است ، وی به سال هشتادم هجرت وفات یافت . رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 شود.
-
ناعم
لغتنامه دهخدا
ناعم . [ ع ِ ] (اِخ ) مولی رسول اﷲ، از صحابه است . مؤلف الاصابه احتمال داده است که این شخص همان ناعم بن اجیل مولی ام السلمة باشد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و نیز رجوع به همان کتاب و همان مجلد ص 228 شود.
-
ناعم
لغتنامه دهخدا
ناعم . [ ع ِ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعیم و ناعم ؛ دو کوه است بر جانب راست تنعیم در نزدیکی مکه . (از معجم متن اللغة).
-
ناعم
لغتنامه دهخدا
ناعم . [ ع ِ ](ع ص ) متنعم . (از معجم متن اللغة). فراخ عیش و نیکوزندگانی . (ناظم الاطباء). عیش ناعم ؛ ذونعمة. (از اقرب الموارد). || نرم . لین . (ناظم الاطباء). نرم . لطیف . (فرهنگ نظام ): نعم الشی ُٔ نعومة؛ لان ملمسه ، فهو ناعم . (از اقرب الموارد). |...
-
ناعم
دیکشنری عربی به فارسی
سطح صاف , قسمت صاف هر چيز , هموار , نرم , روان , سليس , بي تکان , بي مو , صيقلي , ملا يم , دلنواز , روان کردن , ارام کردن , تسکين دادن , صاف شدن , ملا يم شدن , صاف کردن , بدون اشکال بودن , صافکاري کردن , لطيف , مهربان , نازک , عسلي , نيم بند , سبک , ...
-
ناعم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nā'em نرم؛ ملایم؛ نازک و لطیف.
-
واژههای مشابه
-
حصن ناعم
لغتنامه دهخدا
حصن ناعم . [ ح ِ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع خیبر. (نصاب الصبیان ). رجوع به فهرست ج 1 امتاع الاسماع شود. || نام موضعی به یمن .
-
واژههای همآوا
-
نعام
لغتنامه دهخدا
نعام . [ ن َ ] (ع اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشترمرغ . (مهذب الاسماء). ج ِ نعامة.(دهار). جمع نعامة است و بر واحد هم اطلاق شود. (از اقرب الموارد). اسم جنس است ، مثل حمام . واحد آن نعامة است . (از منتهی الارب ). بر مذکر و مو...
-
نعام
لغتنامه دهخدا
نعام . [ ن َ ] (ع ق ) کلمه ای است چون «بلی »، جز اینکه در جواب واجب گفته شود. (از تاج العروس ). لغتی است در نَعَم . (از اقرب الموارد). بلی . (ناظم الاطباء). آری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ تصدیق و ایجاب . (ناظم الاطباء).
-
نعام
لغتنامه دهخدا
نعام . [ ن َ / ن ُ / ن ِ م َ ] (ع اِ) نعام َعَیْن ؛ برای کامرانی و خاطرنوازی . (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک نُعم َ و نَعم َ و نُعمَةَ و نِعمَةَ و نِعام َ و نَعام َ و نُعام َ و نِعامة و نُعامة و نعامی و نعیم عین ؛ ای افعله اکراماً لک و انعاماً لعین...
-
نائم
لغتنامه دهخدا
نائم . [ ءِ ] (ع ص ) خفته . خوابیده . (آنندراج ). خسپنده . (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. (از غیاث اللغات ). به خواب رفته . آرامیده . خسبیده . خسبنده . خواب کننده . نعت است از نوم : همچنین دنیا که حلم نائم ا...