کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخشنود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخشنود کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سخط
-
واژههای مشابه
-
ناخشنود شدن
لغتنامه دهخدا
ناخشنود شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخط. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ناراضی شدن . خشمگین شدن .
-
جستوجو در متن
-
dissatisfies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناراضی است، ناراضی کردن، ناخرسند کردن، ناخشنود کردن، رنجانیدن
-
discontent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نارضایتی، ناخشنودی، شکایت، گله، ناخشنود کردن
-
سخط
دیکشنری عربی به فارسی
نارضايتي , ناخشنودي , گله , شکايت , ناخشنود کردن , سرزنش , توبيخ , سرکوفت , طعنه , ريل خط اهن , خط اهن , نرده , نرده کشيدن , توبيخ کردن
-
اسخاط
لغتنامه دهخدا
اسخاط. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). || ناخشنود کردن .
-
خسته نمودن
لغتنامه دهخدا
خسته نمودن . [ خ َ ت َ / ت ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن . زخمی کردن . زخم زدن : جراحتدار کردن . || وامانده کردن . مانده کردن . در تعب انداختن . سلب قدرت از انجام امری از آدمی کردن بر اثر پایان بردن نیروی او. || آزرده کردن . دلتنگ کردن...
-
قُن
لهجه و گویش گنابادی
ghon در گویش گنابادی برای ابراز نارضایتی بکار میرود یعنی وقتی میخواهند بگویند کسی ناراضی و ناخشنود است و اعتراض دارد میگویند قن میزند ، زر زر با عصباینت ، اعتراض کردن کسی را با خشم گویند.
-
اعضال
لغتنامه دهخدا
اعضال . [ اِ ] (ع مص ) سخت گردیدن بر کسی کار: اعضله الامر و به ؛ سخت گردید بر وی کار. (منتهی الارب ). سخت و دشوار گردیدن کاری . (آنندراج ). سخت گردیدن بر شخص کاری . (ناظم الاطباء). سخت و دشوار گردیدن کار. (از اقرب الموارد). || دشوار شدن زادن بچه ، زن...
-
محظوظ
لغتنامه دهخدا
محظوظ. [ م َ ] (ع ص ) رجل محظوظ و حظیظ و حظی ؛ مرد بخت مند و دولتی . (منتهی الارب ). مرد بخت مند ودارای بهره از روزی و رزق . (ناظم الاطباء). دولتی . بهره مند. بهرمند. برخوردار. متمتع. (یادداشت مرحوم دهخدا). بختور. (غیاث ) (آنندراج ). کامیاب : با دو ص...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...
-
بیزار
لغتنامه دهخدا
بیزار. (ص )دور. جدا. برکنار. جدا و دوری جوینده ، و این ترکیب با مصدر شدن و کردن و گشتن صرف شود. (از یادداشت مؤلف ) : انوشیروان بدین حدیث نامه کرد بملک روم که این عامل تو از شام بحد ما اندر آمد و دانم که بفرمان تو بود. این کاردار بفرمای تا آن خواسته ...
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...