کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِلْحٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غابربن ملح
لغتنامه دهخدا
غابربن ملح . [ ](اِخ ) در انساب سمعانی ضمن نسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم نام جدّ بیست و چهارم آن حضرت را بدینسان آورده است : عدنان بن اُدبن ُ أدَدبن الهمیسعبن غابربن ملح بن بنت بن اسماعیل ... ولی در کتب تاریخ دیگر چنین نامی دیده نشد. در ترجمه ٔ ...
-
غور ملح
لغتنامه دهخدا
غور ملح . [ غ َ رُ م َ ل َ ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عدویه . هیش بن شراحیل مازنی مازن بنی عمروبن تمیم گوید : فان قتلت اخی ، اذ حم ّ مقتله فلست اوّل عبدربّه قتلالقیته طیباً نفساً بمیتته لما رأی الموت لانکساً ولا وکلاو قد دعوتک یوم الغور من ملح ال...
-
ملح حامض الخليک
دیکشنری عربی به فارسی
نمک جوهر سرکه , استات
-
واژههای همآوا
-
ملح
واژگان مترادف و متضاد
۱. نمک ۲. ملاحت
-
ملح
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار ورزنده ، الحاح کننده .
-
ملح
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) نمک . ج . املاح و ملاح .
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م َ ] (ع مص ) نمک به اندازه در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نمک کردن دیگ و ماهی را به اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نمک ریختن در دیگ به اندازه . (از ناظم الاطباء). || شوره دادن چهارپای را. (تاج المصادربیهقی ). شور...
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م َ ل َ ] (ع اِ) آماس پاشنه ٔ اسب . || سپید سیاهی آمیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برکه ٔ نمکدار. (از دزی ج 2 ص 610). || (مص ) درپای ستور درد و عیب بودن . (از ذیل اقرب الموارد).
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م َ ل ِ ] (ع ص ) زمین نمکدار. زمینی که از آن نمک به دست آورند. (ازدزی ج 2 ص 610).
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م ِ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح . املاح . ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح َ ]. مِلَح . (ناظم الاطباء). نمک طعام . تصغیر آن مُلَیحة است . ج ، مِلاح . (از اقرب الموا...
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ مِلْح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مِلْح شود.
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [ م ُ ل ِح ح ] (ع ص ) مبالغه کننده در کاری . (غیاث ).مبرم و ستیهنده در سؤال و درخواست و در طلب چیزی . (ناظم الاطباء). آنکه الحاح ورزد در سؤال و جز آن . الحاح کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الحاح شود. || دابة ملح ؛ستوری که چون ...
-
ملح
لغتنامه دهخدا
ملح . [م ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ مُلحَة، به معنی سخن خوش و نمکین .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : این بیتها از لطایف ملح اوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 281). و رجوع به مُلحَة شود.
-
مله
لغتنامه دهخدا
مله . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی است و 635 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
مله
لغتنامه دهخدا
مله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی حشره که چون بگزد تبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند. نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد. قسمی غریب گز. غریب گز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).