ملح . [ م َ ] (ع مص ) نمک به اندازه در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نمک کردن دیگ و ماهی را به اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نمک ریختن در دیگ به اندازه . (از ناظم الاطباء). || شوره دادن چهارپای را. (تاج المصادربیهقی ). شوره خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شوره خورانیدن ستور را به عوض شور گیاه . (از ناظم الاطباء). || شیر دادن کسی را. (تاج المصادربیهقی ). شیر خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || شیر دادن بچه را. (منتهی الارب ). دایگی کردن . (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || غیبت کردن . || سخت جنبانیدن مرغ بال را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاکیزه کردن گوسپند را از موی جهت بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اورود کردن گوسپند را جهت بریان کردن . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.