کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ممتاز هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ممتاز هندی
لغتنامه دهخدا
ممتاز هندی . [ م ُ زِ هَِ ] (اِخ ) لاله سیتل داس . شاعر فارسی گوی هندی است . از اوست :دل خون شد و تا کی دهد دلدار آزار اینچنین یارب چه سازم چون کنم دل آنچنان یار اینچنین .(از تذکره ٔصبح گلشن ص 452).
-
واژههای مشابه
-
distinguished boundary
مرز ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
ممتاز شدن
واژگان مترادف و متضاد
برترشدن، برجسته شدن، سرآمد گشتن، متمایز شدن
-
patent flour, high grade flour, straight-run grade flour
آرد ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] آرد دروندانۀ گندم متـ . آرد مغز گندم
-
grand union
چندراهۀ ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] محل تقاطع دو خط قطار خیابانی با بزرگراه دارای چند انشعاب که حرکت قطار در تمامی جهات را امکانپذیر میکند
-
deluxe class
درجۀ ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] درجهای بسیار گران با کیفیت عالی خدمات اقامتی و پذیرایی و مسافرتی
-
رستوران ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← غذاخوری ممتاز
-
top-rated restaurant
غذاخوری ممتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] غذاخوری/ رستورانی که در مقایسه با همانندهای خود از بالاترین کیفیت برخوردار است متـ . رستوران ممتاز
-
ممتاز خراسانی
لغتنامه دهخدا
ممتاز خراسانی . [ م ُ زِ خ ُ ] (اِخ )میر ممتاز... از شاعران قرن یازدهم است . از اوست :چون دهم تسکین ز پیغامت دل افسرده راکی توان افروخت از پرتو چراغ مرده را.(از تذکره ٔنصرآبادی ص 428 و فرهنگ سخنوران ).در تذکره ٔ روز روشن (ص 765) شیرازی و مقیم عظیم آب...
-
ممتاز سمرقندی
لغتنامه دهخدا
ممتاز سمرقندی . [ م ُ زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) ملا محمد عابد فرزند ملا محمد زاهد. از شاعران قرن یازدهم . هفت قلم را خوش می نوشته . از اوست :یک عمر به ابنای جهان گردیدم کافور زدم سردی ایشان چیدم هر موی که بود بر تنم گشت سفیدچون صبح آخر به ریش خود خندید...
-
ممتاز شیرازی
لغتنامه دهخدا
ممتاز شیرازی . [ م ُ زِ ] (اِخ ) رجوع به ممتاز خراسانی شود.
-
ممتاز غزنوی
لغتنامه دهخدا
ممتاز غزنوی . [ م ُ زِ غ َ ن َ ] (اِخ ) حکیم عثمان بن محمد. از شاعران قرن پنجم هجری است . سنائی غزنوی بوی اعتقاد و نسبت شاگردی داشته . در آغاز عثمانی تخلص می کرد. مدتی ملازم سلطان ابراهیم بن مسعود بود. بعد از وفات وی در هنگامی که بهرام شاه غزنوی به ه...
-
ممتاز گرجی
لغتنامه دهخدا
ممتاز گرجی . [ م ُ زِ گ ُ ] (اِخ ) فضل علی بیک شاعر. نواده ٔ اصلان بیک از رجال دوره ٔ شاه سلیمان صفوی است . از اوست :تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم از دیده برون یکسر مژگان ننهد پای تا گشت ز دیدار تو نومید نگاهم .(از تذکره ...
-
ممتاز لکهنویی
لغتنامه دهخدا
ممتاز لکهنویی . [ م ُ زِ ل َ هََ ] (اِخ ) ممتازالدوله سیدعبدالحی خان بن مولوی سیدعبدالرزاق به سال 1277 متولد شد، صاحب کمال و شاعر بود. برخی از احوال او در تذکره های صبح گلشن (ص 449) و روز روشن (ص 765) آمده . از اوست : بردار دل ز عشق که بیهوشی آوردچشم...