کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرکه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وسط دعوا/معرکه
لهجه و گویش تهرانی
حین درگیری
-
جستوجو در متن
-
هنگامه ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) معرکه گرفتن .
-
قِشْقِرِقْ
لهجه و گویش گنابادی
gheshgheregh در گویش گنابادی یعنی معرکه گرفتن ، به شورش فراخواندن ، درگیری و دعوا
-
حنس
لغتنامه دهخدا
حنس . [ ح َ ن َ ] (ع مص ) لازم گرفتن میان معرکه را از شجاعت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
طرف گرفتن
لغتنامه دهخدا
طرف گرفتن . [ طَرَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از حمایت کردن باشد.(برهان ) (غیاث اللغات ). جانب داری کردن : وقت است که تابند رخ از جانب آتش گیرند خلایق طرف ابروی آن را. جمال الدین سلمان (از آنندراج ).نگرفته ز انصاف تو در معرکه ٔ لاف شادی طرف شادی و...
-
غاغة
لغتنامه دهخدا
غاغة. [ غ َ ] (ع اِ) گروه کثیر بهم آمیخته از مردم . (از قطر المحیط). مردم انبوه درآمیخته . || ملخ نوبال برآورده . || مگس ریزه . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || همهمه و هیاهو و معرکه . (دزی ). || غاغة علی الاکل ؛ افراط در خوراک . (از دزی ). || خو گر...
-
حبالة
لغتنامه دهخدا
حبالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) دام . احبول . احبولة. (منتهی الارب ). پای دام . (نصاب ) (دستوراللغة) (منتهی الارب ). دام صیاد. (منتهی الارب ). دام داهول . (محمودبن عمر ربنجنی ). و در بعض از لغت نامه ها:نوعی از دام . و در نسخه ای از مهذب الاسماء: دام آهو.و ...
-
هنگامه
لغتنامه دهخدا
هنگامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ) مجمع و جمعیت مردم و معرکه ٔ بازیگران و قصه خوانان و خواص گویان و امثال آن باشد. (برهان ) : چند گردی بسان بی ادبان گرد هنگامه های بوالعجبان ؟سنائی .در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برمرد خودکامه نیست . نظامی .نهادم ...
-
گیراگیر
لغتنامه دهخدا
گیراگیر. (اِ مرکب ) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرفتگی سخت . (ناظم الاطباء). هنگام گیرودار. || در لحظه ٔ حساس . در لحظه ٔ اخیر. (یادداشت به خط مؤلف ). || غوغا و همهمه و شور. (نا...
-
پژ
لغتنامه دهخدا
پژ. [ پ َ ] (اِ) سر عقبه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). کُتل . بَش . گردنه . گریوه . بند. سرِ کوه : سفر خوش است کسی را که با مراد بوداگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش . خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ).پنج روز ببود با شکار و پیلان از پژ غورک بگذشتند پس از بژ بگذ...
-
برکار
لغتنامه دهخدا
برکار.[ ب َ ] (ص مرکب ) آگاه بکار. مسلط بکار : چو مرد باشد برکار و بخت باشد یارز خاک تیره نماید بچشم زر عیار. بوحنیفه ٔ اسکافی .ای مفتی شهر از تو برکارتریم با اینهمه مستی از تو هشیارتریم . خیام .- امثال : هرکه پرکارتر برکارتر .- بر کار سوار بودن ؛ ...
-
برای
لغتنامه دهخدا
برای . [ ب َ ی ِ ] (حرف اضافه ) تعلیل را رساند. بواسطه ٔ. بعلت . بسبب . بجهت . (ناظم الاطباء). جهت . (آنندراج ).حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی .یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار. س...
-
گیر و دار
لغتنامه دهخدا
گیر و دار. [ رُ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از: دو فعل گیر (گرفتن ) به اضافه ٔ واو عطف و فعل دار (داشتن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اخذ و ضبط. || اختلاط بانگهای مبارزان ، و شور و غوغای آنها. (ناظم الاطباء) : برآمد ز آوردگه گیر و دارنبیند بدان ...
-
لته
لغتنامه دهخدا
لته . [ ل َت َ / ت ِ / ل َت ْ ت َ / ت ِ ] (اِ) کهنه . خرقه . پینه . قطعه ای از جامه ٔ کهن یا نو. ژنده . پاره ٔ جامه . (برهان ). فرام . فرامه . رُکو. رکوه . روکا. لجام (در معنی لته ). مِعرکَه : دوزیم قبا بهر قدت از گل سوری تا خلعت زیبای تو از لته نباش...
-
چتر
لغتنامه دهخدا
چتر. [ چ َ ] (اِ) چیزی باشد که برای محافظت از آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (برهان ). معروف است و آن را سایبان نیز گویند زیرا که سایه بر سر اندازد. (انجمن آرا) (آنندراج ). سایبانی که برای محافظت از آفتاب بر بالای سر نگاه دارند. (ناظم الاطباء). آلتی ا...