کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکبوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشکبوی
لغتنامه دهخدا
مشکبوی . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشکبو. هر چیز معطر و خوشبوی . (ناظم الاطباء). هر چیز که چون مشک خوشبوی باشد. مشک آگین : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام . کسائی .سر مشکبویش به دام آورم لبش بر لب پور سام آورم . فردوس...
-
جستوجو در متن
-
گلنارگون کردن
لغتنامه دهخدا
گلنارگون کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به رنگ گلنار درآوردن . به رنگ سرخ کردن : یکی زرد پیراهن مشکبوی بپوشید و گلنارگون کرد روی . فردوسی .چو بشنید رودابه آن گفتگوی برافروخت و گلنارگون کرد روی .فردوسی .
-
خلمده
لغتنامه دهخدا
خلمده . [ خ ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد.(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم .سوزنی .
-
خوش سرود
لغتنامه دهخدا
خوش سرود. [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ] (ص مرکب ) خوش نغمه . خوش آواز. خوش آهنگ : مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان .منوچهری .
-
شعرخوان
لغتنامه دهخدا
شعرخوان . [ ش ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ شعر. انشادکننده ٔ شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف ) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . خاقانی .سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان . خ...
-
کشیده قامت
لغتنامه دهخدا
کشیده قامت . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . کشیده قد. بلندقد. بلندقامت . رشیق . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلیده بینی و چمچاخ و گنده فوز منم .سوزنی .
-
سرودگوی
لغتنامه دهخدا
سرودگوی . [ س ُ ] (نف مرکب ) سرودگوینده . مغنی . (محمودبن عمر). مطرب . (دهار). سرودسرای : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . منوچهری .ای مشغله ٔ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان . نظامی .و نغمه ٔ سرودگویان و راز عاشقان و امث...
-
سمن پیکر
لغتنامه دهخدا
سمن پیکر. [ س َ م َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه روی و رخسار وی بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء). آنکه پیکرش در خوبی چون سمن باشد : سه بت روی با او بیکجا بدندسمن پیکر و سروبالا بدند. فردوسی .غلامی سمن پیکر و مشکبوی بخان پدر مهربان شد بدوی .فردوسی .
-
عنبر ارزان
لغتنامه دهخدا
عنبر ارزان . [ عَم ْ ب َ رِ اَ ] (اِخ ) کنایه از گیسوی مشکبوی حضرت رسالت (ص ) است به اعتبار نفع عام . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). عنبر لرزان . رجوع به عنبر لرزان شود.
-
ماه عذار
لغتنامه دهخدا
ماه عذار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) ماه سیما. ماه طلعت . ماهرو. ماه چهر : آمد آن مشکبوی مشکین موی آمد آن خوبروی ماه عذار. فرخی .جسم مرا خاک کنی ، خاک مرا پاک کنی باز مرا نقش کنی ، ماه عذاری صنما.مولوی .
-
مرواریدبار
لغتنامه دهخدا
مرواریدبار. [ م ُرْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ مروارید. || باران ریز (به مناسبت مشابهت دانه های باران به دانه های مروارید) : باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار. فرخی .|| دیده . چشم >به مناسبت اشکریزی
-
اسپنوی
لغتنامه دهخدا
اسپنوی . [ اِ پ َ ] (اِخ ) کنیزک تژاو داماد افراسیاب . گویند او بسیار جمیله بود و چون تژاو بگریخت بیژن او را متصرف شد و به اضافه ٔ کاف بعد از حرف ثالث که اسپکنوی باشد، هم به نظر آمده است . (برهان ) (مؤید الفضلاء) : یکی ماهروئی بنام اسپنوی سمن پیکر و...
-
پرآتش
لغتنامه دهخدا
پرآتش . [ پ ُ ت َ ] (ص مرکب ) مملو از آتش .- دل پرآتش ؛ سخت غمگین . سخت اندوهناک : پر از خون شد آن سنبل مشکبوی دلش شد پرآتش پر از آب روی . فردوسی .دلم شد پرآتش ز تیمار اوی که چون بود با گور پیکار اوی .فردوسی .
-
بوی داشتن
لغتنامه دهخدا
بوی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوی بودن . بوی متصاعد کردن : باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صباغالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او. سعدی .فصل نوروز که بوی گل و سنبل داردلطف این باد ندارد که تو می پیمایی .سعدی .- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رس...