سمن پیکر. [ س َ م َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه روی و رخسار وی بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء). آنکه پیکرش در خوبی چون سمن باشد :
سه بت روی با او بیکجا بدند
سمن پیکر و سروبالا بدند.
غلامی سمن پیکر و مشکبوی
بخان پدر مهربان شد بدوی .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمن پیکر. [ س َ م َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه روی و رخسار وی بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء). آنکه پیکرش در خوبی چون سمن باشد :
سه بت روی با او بیکجا بدند
سمن پیکر و سروبالا بدند.