کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشفقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشفقی
لغتنامه دهخدا
مشفقی . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) آذر بیگدلی در آتشکده آرد: به کرباس فروشی اوقات میگذراند و بسیار نیک ذات و خجسته صفات بود. از اوست :قاصدم مژده به بیماری اغیار آوردجان فدایش که رساند خبری بهتر از این .و رجوع به آتشکده ٔ آذر چ سنگی ص 260 شود.
-
مشفقی
لغتنامه دهخدا
مشفقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مهربانی و نصیحتگری : بر ملک و خانه ٔ تو ملک مشفقی نمودگر مشفقی نمود مر او را فلک ، رواست . فرخی .این سخن گفت و چون از این پرداخت مشفقی کردو مهربانی ساخت .نظامی .
-
مشفقی
لغتنامه دهخدا
مشفقی . [م ُ ف ِ ] (اِخ ) بغدادی است و در خدمت مولانا لسانی بلکه مولانا را، بجای فرزند بود. بخدمت ارباب شعر رسیده و در قوافی وقوفی دارد. جواب مطلع کمال خجندی که :سرو دیوانه شده از هوس بالایش میرود آب که زنجیر نهد برپایش .گفته ، این غزل از اوست : گر ک...
-
واژههای مشابه
-
مشفقی بلخی
لغتنامه دهخدا
مشفقی بلخی . [ م ُ ف ِ ی ِ ب َ ] (اِخ ) شاعری است که اسدی بیتی از او را شاهد کلمه ٔ «خیری » بمعنی رواق در لغت فرس آورده و آن این بیت است :روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری .(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522).
-
جستوجو در متن
-
شکرلنگ
لغتنامه دهخدا
شکرلنگ . [ ش َ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه در راه رفتن می لنگد. (ناظم الاطباء). کسی که فی الجمله لنگ باشد. (آنندراج ) (غیاث ) : شود ز باد کج و راست نیشکر لیکن به جلوه های قدش چون رسد شکرلنگ است .مشفقی بخاری (از آنندراج ).
-
ناشکفتنی
لغتنامه دهخدا
ناشکفتنی . [ ش ِ ک ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که شکفتنی نیست . که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی . رجوع به شکفتنی شود : دارم از آن شگفت که در باغ دل مراصدگل شکفت و غنچه ٔ دل ناشکفتنی است .مشفقی تاجیکستانی .
-
خلچ
لغتنامه دهخدا
خلچ . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از صحرانشینان و ترکان . (برهان قاطع). در شرفنامه ٔ منیری آمده است ولایتی است ازترکستان زمین و نیز اصلی است ترکان را : خلچ شوشتری کرد فرمکی صفتست ترکمان تتری غول بلوچی کبر است . مشفقی بلخی .رجوع به خلج در این ...
-
نامه بر
لغتنامه دهخدا
نامه بر. [ م َ / م ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه مکتوب می برد. پیک . قاصد. (ناظم الاطباء) : دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ماگرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند. کمال الدین اسماعیل .ای پیک نامه بر که خبر می بری به دوست یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول . ...
-
نامهربان
لغتنامه دهخدا
نامهربان . [ م ِهَْ رْ / م ِ رِ ] (ص مرکب ) بی محبت . جفاکار. (ناظم الاطباء). بی رحم . سنگدل . که مهربان و بامحبت نیست . مقابل مهربان : زلفت به جادوئی ببرد هر کجا دلی است وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد. ظهیرفاریابی .با او بگو که ای مه نامهربان من ...
-
یزدادی
لغتنامه دهخدا
یزدادی . [ ی َ ] (اِ) نوعی از قلیه و یا قیمه که پس از پخته شدن بر بالای آن تخم مرغ گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) : خورد مخالفان تو خون دل و جگرقوت موافقان تو یزدادی و عسل . طیان .خاک مالیده به لب می گذرد مست و ملنگ خورد...
-
خیزی
لغتنامه دهخدا
خیزی . (اِ) رواق . طاق : بباغ تا گلها سر ز کنگره برزدز رشک خیزی خیزان همی شود صحرا . منجیک .روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی . مشفقی بلخی .|| خدو. خیو. بساق . بزاق . بصاق . آب دهان . تف در تداول مردمان کرمان . (یادداشت مؤ...
-
فرخواگ
لغتنامه دهخدا
فرخواگ . [ ف َ خوا / خا] (اِ) یادآور کلمه ٔ سغدی فرخوک است که از فرخوای به معنی تکه تکه کردن و به قطعات بریدن آمده . معنی اصلی کلمه ٔ سغدی فرخواک و پارسی میانه ٔ اشکنگ ، چنین بوده : چیزی بریده یا شکسته به قطعات کوچک و در آش یا آبگوشت گذاشته . (از حاش...
-
ناکرده
لغتنامه دهخدا
ناکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نکرده . مقابل کرده : بدو گفت کسری ز کرده چه به چه ناکرده از شاه و از مرد که . فردوسی .وگر بازگردم از این رزمگاه شوم رزم ناکرده نزدیک شاه . فردوسی .ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نب...