کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرصوص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرصوص
/marsus/
معنی
استوار؛ محکم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرصوص
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) استوار، محکم .
-
مرصوص
لغتنامه دهخدا
مرصوص . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَص ّ. رجوع به رص شود. استوار کرده شده .(غیاث ) (آنندراج ). استوار. محکم . متصل . منضم . پیوسته : اساس آن خصوصیت بغایت محکم و مرصوص (جامعالتواریخ رشیدی ). || بنیادی استوار. (منتهی الارب ). بنای به ارزیز برآور...
-
مرصوص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] marsus استوار؛ محکم.
-
واژههای مشابه
-
مَّرْصُوصٌ
فرهنگ واژگان قرآن
با سُرب (رصاص) محکم کاري شده (به طوري که در مقابل عوامل انهدام ، مقاوم باشد)
-
واژههای همآوا
-
مرسوس
لغتنامه دهخدا
مرسوس . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از مصدر رَس ّ در تمام معانی . رجوع به رس شود. || در عبارت زیر از ذخیره ٔ خوارزمشاهی مرسوس را مرحوم دهخدا با علامت سؤال و تردید به معنی دیوانه نوشته است . و نیز شاید بتوان آن را به معنی شخص تب دار دانست به اعتبار...
-
مَّرْصُوصٌ
فرهنگ واژگان قرآن
با سُرب (رصاص) محکم کاري شده (به طوري که در مقابل عوامل انهدام ، مقاوم باشد)
-
جستوجو در متن
-
مرصوصة
لغتنامه دهخدا
مرصوصة. [ م َ ص َ ] (ع ص ) مؤنث مرصوص ، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود. || چاه به ارزیر برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هاتف غیبی
لغتنامه دهخدا
هاتف غیبی . [ ت ِ ف ِ غ َ/ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هاتف غیب : و هاتف غیبی بالقاء فحوای بشارت مؤدای : اًن اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کأنَّهم بنیان مرصوص ... (حبیب السیر ج 3 ص 475).
-
رص
لغتنامه دهخدا
رص . [ رَص ص ] (ع مص ) استوار کردن بنا. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). استوار کردن . (دهار). استوار برآوردن بنا. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بر هم چسبانیدن چیزی را به چیزی و استوار کردن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از...
-
افسرده
لغتنامه دهخدا
افسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج ). جامد.(دهار). فسرده . بسته . (یادداشت م...
-
پیوسته
لغتنامه دهخدا
پیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده : جنیانجکث ، قصبه ٔ تغزغز است ... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوس...
-
استوار
لغتنامه دهخدا
استوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مب...