کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخصص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخصص
/moxassas/
معنی
۱. خاصشده.
۲. تخصیصیافته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخصص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxassas ۱. خاصشده.۲. تخصیصیافته.
-
مخصص
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) خاص کرده شده ، تخصیص یافته .
-
مخصص
لغتنامه دهخدا
مخصص . [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] (ع ص ) خاص کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه خاص می گرداند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فلسفی ) مخصصات انواع ، مقصود صور نوعیه است . (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 545). و رجوع به صورت نوعی در ...
-
جستوجو در متن
-
لابرویر
لغتنامه دهخدا
لابرویر. [ ی ی ِ ] (اِخ ) ژان دو. عالم فرانسوی مُخصّص در سجایا. مولد پاریس به سال 1645 و وفات 1696 م .
-
صاحب فن
لغتنامه دهخدا
صاحب فن . [ ح ِ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) ذی فن . مخصص . متخصص : حدیث صحبت خوبان و جام باده بگوبقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن .حافظ.
-
ابن سمجون
لغتنامه دهخدا
ابن سمجون . [ اِ ن ُ س َ م َ ] (اِخ ) طبیب اندلسی ، معاصر حاجب محمدبن ابی عمر منصور. در 391 هَ .ق . درگذشته است . ابن ابی اصیبعه گوید او طبیب مبرز و در مفردات ادویه مخصص بود. او راست کتابی در ادویه ٔ مفرده که ظاهراً از میان رفته است و کتابی در اقرابا...
-
ذوفن
لغتنامه دهخدا
ذوفن . [ ف َن ن ] (ع ص مرکب ) صاحب فَن ّ. یک فن . مخصص . متخصص : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن . فرخی .- امثال : ذوفن بر ذوفنون غالب است : چون خوب کم از بد فزون به ذی فن بجهان ز ذوفنون به . نظامی .مقابل ذوفنون .
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمدو هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنة..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمدبن محمد الغزالی و سماه عنق...
-
ابن سمح
لغتنامه دهخدا
ابن سمح . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) یا ابن سمج . ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی . از مشاهیر ریاضیین اندلس . نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ریاضی و هیئت مخصص بوده از طب نیز بهره داشته و شاگرد مسلمة مجریطی است . او راست : کتاب المدخل الی الهندسه فی تف...
-
تخصص
لغتنامه دهخدا
تخصص . [ ت َ خ َص ْص ُ ] (ع مص ) خاص گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). || یگانه شدن به چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح علم اصول ) قسیم تخصیص . خروج شی ٔ از حکم بطبیعت و ذات نه بواسطه ٔ مخصص لفظی . مثلاً اگر گویند ...
-
حرف ترتیب
لغتنامه دهخدا
حرف ترتیب . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفی که از عدد اصلی ، عدد ترتیبی سازد، و آن «ام » است که درپایان اعداد فارسی درآید. شمس قیس آنرا حرف عدد نامیده گوید: میمی مفرد است که در اواخر اعداد تتمیم عدد (مقدم ) فایده دهد، چنانکه دوم و سوم و...
-
تخصیص
لغتنامه دهخدا
تخصیص . [ ت َ ] (ع مص ) خاص کردن . (زوزنی ). خاص کردن . ضد تعمیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاص گردانیدن . (آنندراج ). تخصیص چیزی ؛ ضد تعمیم آن . (اقرب الموارد) (المنجد). تخصیص به چیزی ؛ تفضیل دادن آن . (از المنجد). یکی از رسومات دینیه است که ش...
-
مبین
لغتنامه دهخدا
مبین . [ م ُ ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) بیان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیدا و آشکار کرده شده . (ناظم الاطباء). هویدا. آشکار. روشن : گفتم تبرک مدح سلاطین مبین از آنک سحر مبین به شعر مبین درآورم . خاقانی .سلیمان وار مهر حسبی اﷲمرا بر خا...
-
حدوث عالم
لغتنامه دهخدا
حدوث عالم . [ ح ُ ث ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست . و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه ٔ اسلام درباره ٔ آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته ش...