کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محرور
/mahrur/
معنی
۱. (طب قدیم) کسی که دارای مزاج گرم است.
۲. (صفت) [قدیمی] گرمشده از حرارت آتش و تب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mahrur ۱. (طب قدیم) کسی که دارای مزاج گرم است.۲. (صفت) [قدیمی] گرمشده از حرارت آتش و تب.
-
محرور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرم شده از تب یا خشم .
-
محرور
لغتنامه دهخدا
محرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حَرّ. مرد گرم شده از خشم و جز آن . (منتهی الارب ). گرم شده ازآتش تب و خشم و جز آن . گرم و تندخوی و خشمناک . (از ناظم الاطباء). || گرم مزاج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه بر مزاج او حرارت غلبه دارد. آنکه مزاجش گر...
-
واژههای همآوا
-
مهرور
لغتنامه دهخدا
مهرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از هَرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود. || بعیر مهرور؛ شتر هرارزده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود.
-
مهرور
لغتنامه دهخدا
مهرور.[ مِهْرْ وَ ] (ص مرکب ) بامهر. مهربان : نه طفلی کز آتش ندارد خبرنگهداردش مادر مهرور.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
محروری
لغتنامه دهخدا
محروری . [ م َ ] (حامص ) حالت محرور. رجوع به محرور شود.
-
محرورة
لغتنامه دهخدا
محرورة. [ م َ رو رَ ] (ع ص ) مؤنث محرور. رجوع به محرور شود.
-
محرورین
لغتنامه دهخدا
محرورین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محرور (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محرور شود.
-
دیرادیر
لغتنامه دهخدا
دیرادیر. (ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. (یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
خوی چکان
لغتنامه دهخدا
خوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .خواجوی کرمانی .
-
گرم مزاج
لغتنامه دهخدا
گرم مزاج . [ گ َ م ِ ] (ص مرکب ) شدیدالغضب . تندخوی . عصبانی : رجل ٌ مَابوت ؛ مرد گرم مزاج . (منتهی الارب ). || دارای طبع گرم ، مقابل سردمزاج . محرور : مردم گرم مزاج را بخوردن این شراب باآب و گلاب ممزوج کنند. (نوروزنامه ). شرابی که نه تیره بود و نه ت...
-
شکرینه
لغتنامه دهخدا
شکرینه . [ ش َ ک َ ن ِ یا ن َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شکر. شکرین . شکری . شیرین . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از حلوای شکر که به تازی ناطف گویند. (از انجمن آرا) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناطف . قباط. قبیط. قبیطاء. قبیطی . شکرینه که حلوایی...
-
مبرود
لغتنامه دهخدا
مبرود. [ م َ ] (ع ص ) ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج ، مبرودین . آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خبز مبرود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الا...