مبرود. [ م َ ] (ع ص ) ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج ، مبرودین . آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خبز مبرود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشت ژاله زده . (دهار). کشته ٔ تگرگ زده . (مهذب الاسماء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.