کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَّسْتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لست
لغتنامه دهخدا
لست . [ل َ ت َ ] (ع فعل ) نیستی تو. و در بیت ذیل ظاهراً مخفف لست اهلا للعطاء و للصلة و امثالهماست : هست فتوای فتوت را قلم در دست اوپاسخ فتوا نعم راند بجای لا و لست .سوزنی .
-
لَّسْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
نیستم
-
جستوجو در متن
-
Franz Liszt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرانتس لست
-
لشت
لغتنامه دهخدا
لشت . [ ل ُ ] (ص ) قوی و استوار. (از مجعولات شعوری ) و ظاهراً مصحف لست باشد.
-
غائظ
لغتنامه دهخدا
غائظ. [ ءِ ](ع ص ) نعت فاعلی از غیظ. آنکه غیظ آرد : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً و لکن الصدیق تغیظ.حضین بن منذر.
-
شنبذ
لغتنامه دهخدا
شنبذ. [ شَم ْ ب ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شون بوذی : یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاًطوال اللیالی او یزول ثبیر. ابوالمهدی (از المعرب جوالیقی ص 9).و رجوع به همان کتاب ص 210 شود.
-
غیاظ
لغتنامه دهخدا
غیاظ. [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار غیظآرنده . بسیار خشمناک . صیغه ٔ مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً ولکن للصدیق تغیظ. (از لسان العرب ذیل غیظ).
-
ذونیرب
لغتنامه دهخدا
ذونیرب . [ ن َ رَ ] (ع ص مرکب ) شریر. نمام . رجل ذونیرب ؛ مرد شریر و بد. (منتهی الارب ). و در تاج العروس آمده است : ذونیرب ؛ شریر، ای ذوشر و نمیمة، قال عدی ّ بن خزاعی : و لست بذی نیرب فی الصدیق و مناع خیر و سبابها.قال . ابن بری صواب انشاده :و لست بذی...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شیرزاد. ابن عبدربه گویداو در زمره ٔ کسانی است که خود را به کتابت معروف ساخت ، لیکن کاتب نبود و یکی از شعرا در هجو وی گوید:حمار فی الکتابة یدّعیهاکدعوی آل حرب فی زیادفدع عنک الکتابة لست منهاولواغرقت ثوبک فی المداد.(عقدالفرید ...
-
ذات الاکیراح
لغتنامه دهخدا
ذات الاکیراح . [ تُل ْ اُ ک َ ] (اِخ ) موضعی است به عراق و بدانجا دیری بنام دیر حنة. ابونواس گوید : یا دیر حنة من ذات الاکیراح من یصح عنک فانی لست بالصاحی . (المرصع).و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 43 شود.
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نضلة. وی از شعراء عرب است و این بیت او راست :اذا کنت فی قوم عدی لست منهم فکل ماعلفت من خبیث و طیب .(از البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 3 ص 158). صفی پوری گوید: خالدبن نضلةبن اشتر مردی از بنی اسد است . (از منتهی الارب ).
-
عهد الست
لغتنامه دهخدا
عهد الست . [ ع َدِ اَ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زمان الست . روزی که خداوند خطاب به مردم گفت «اء لست ُ بربکم ». رجوع به الست شود : از گه عهد الست چیره زبان در بَلی ̍پیش در «لا اله » بسته میان همچو لا. خاقانی .مگر بویی از عشق مستت کندطلبکار عهد ال...
-
غرور
لغتنامه دهخدا
غرور. [ غ َ ] (اِخ ) ابن نعمان بن لخمی . پدر وی پادشاه حیره بود. غرور اسلام آورد و پس از آن مرتد شد و مجدداً اسلام آورد. گویند اسم وی منذر، و لقبش غرور است . و بعضی گویند غرور اسم اوست . وی پس از اسلام آوردن میگفت : «لست الغرور و لکنی المغرور». سیف گ...
-
اوحد
لغتنامه دهخدا
اوحد. [ اَ ح َ ] (ع ص ) لست فیه باوحد؛ یعنی در آن خاص نیستم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یگانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هو اوحد اهل زمانه . ج ، اُحْدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : ایا بعقل و کفایت زعاقلا...
-
جرمقی
لغتنامه دهخدا
جرمقی .[ ج ِ م ِ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق مکنی به ابوالعباس . فیلسوف و نویسنده و شاعر و مهندس بود. وی از دبیران امیرخلف بشمار می رفت و پس از امیرخلف احوال وی منقلب شد و مسافرتها کرد و در مراجعت بشهر خویش به نیشابوروارد شد و از برگزیده های اشعار وی ابیات...