کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرازآمده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرازآمده
لغتنامه دهخدا
فرازآمده . [ ف َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آمده . پدیدشده . مخلوق . آفریده : رفتند یکان یکان فرازآمدگان کس می ندهد نشان بازآمدگان . (منسوب به خیام ).رجوع به فراز شود.
-
جستوجو در متن
-
گربه شانه کردن
لغتنامه دهخدا
گربه شانه کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله به کار بردن . فریفتن . مکر کردن : چگونه شود پارسا مرد جاهل همی خیره گربه کنی تو به شانه . ناصرخسرو.چون دید خردمند روی کاری خیره نکند گربه را به شانه . ناصرخسرو.تنگ فرازآمده ست حالت ر...
-
گورستان
لغتنامه دهخدا
گورستان . [ رِ ] (اِ مرکب ) قبرستان . (آنندراج ). مرزغن . مرغزن . (برهان ). بَلَد. جَبّان . جَبّانة. (منتهی الارب ). مقبرة [ م َ ب َ رَ / م ُ ب َ رَ / م َ ب ِ رَ ] . (ترجمان القرآن ) (دهار)(منتهی الارب ). مَقْبَرة. (منتهی الارب ) : هر آنکو زاغ باشد ر...
-
نکوخواه
لغتنامه دهخدا
نکوخواه . [ ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خیرخواه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیک اندیش . (ناظم الاطباء). خیراندیش . دوستدار. هوادار : فرازآمده بود مر شاه راکی نامدار نکوخواه را. دقیقی .چو بهرام از این کار آگاه شدکه لشکر مر اورا نکوخواه شد. فردوسی .بدان...
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع ُ ] (ع اِمص ) عدم حمل . (اقرب الموارد). نازایی . گویند لقحت الناقة عن عقر؛ یعنی پس از نازایندگی آبستن شد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوشک . (منتهی الارب ). قصر. (اقرب الموارد). || فرودگاه قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
هوش
لغتنامه دهخدا
هوش . (اِ) زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. (برهان ). و خودداری و احساس و تمییز : برفتش دک و هوش وز پشت زین فکند از برش خویشتن بر زمین . دقیقی .بشد هوش از آن چار خورشیدچهرخروشان شدند از غم و درد مهر. فردوسی .برآورد بانگ غریو و خروش ...
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...