کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن حبیب الفهری معروف به صقلی . بخاطر درازی قامت و کبودی چشم و سرخ و سپیدی رنگ به صقلی معروف شد. هنگام استیلای عبدالرحمان معروف به «الداخل الاموی » بر اندلس با وی مخالفت کرد و به یاری عباسیان برخاست مردم اندلس به ج...
-
غیلت
لغتنامه دهخدا
غیلت . [ ل َ ](ع اِمص ) خدعه . ناگهان گرفتن و کشتن . (فرهنگ نظام ).کشتن ناگهانی . کشتن کسی بناگاه . رجوع به غیلة شود : و عبدالملک از غصه ٔ این حیلت و محنت این غیلت بی سامان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 217). به حیلت و غیلت بدان رسانیدند که روزی ...
-
ابن اثال
لغتنامه دهخدا
ابن اثال . [ اِ ن ُ اُ ] (اِخ ) طبیبی نصرانی ، معاصر معاویةبن ابی سفیان . ابن ابی اصیبعه گوید ابن اثال را در خواص ادویه و خاصه در سموم بصیرتی کافی بود و معاویه برای مسموم کردن بزرگان اسلام از او استعانت می جست و بگفته ٔ واقدی مالک اشتر و حضرت امام حس...
-
جشنس بن دیلمی
لغتنامه دهخدا
جشنس بن دیلمی . [ ] (اِخ ) یکی از سردارانی که بنا به اشاره ٔ پیغامبر اسلام (ص ) به جنگ اسود رفت : پیغامبر در مرض موت خود وبربن یحنس را به یمن فرستاد و مسلمین را به دفع اسود از راه جنگ یا فتک غیله مأمور فرمود و فیروز دیلمی و داذویه اصطخری و حشیش (ظ: ...
-
ابویحیی
لغتنامه دهخدا
ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) حاجری . کنیت دیگر ابوالفضل حاجری عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمارتکین بن طاشتکین اربلی ملقب بحسام الدین . او با ابن خلکان معاصر و دوستی داشته و شاعری شیرین سخن و در اقسام شعر مسلط بوده است و در پنجشنبه ٔ دوم شوا...
-
حسن امین الدولة
لغتنامه دهخدا
حسن امین الدولة. [ ح َ س َ ن ِ اَ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن عماربن ابی الحسین . از طرف حاکم بامراﷲ فاطمی در 386 هَ . ق . به وزارت رسید و در 387 هَ . ق . معزول شد و غیلةً به قتل رسید. (زرکلی چ 1 ص 235 از ابن خلکان ) (سبل النجاح ج 3 ص 46).
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . (ع اِ) درختان انبوه و درهم ، بفتح اول هم به همین معنی است . درختان نی و حلفا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیستان . (غیاث اللغات ). || بیشه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). غیلَة با افزودن هاء به آخر آن گفته نمیشود. (منتهی الارب...
-
صلیحی
لغتنامه دهخدا
صلیحی . [ ص ُ ل َ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی صلیحی . وی یکی از کسانی است که با حزم و قوت بر یمن استیلا یافت . پدر او قضاوت یمن داشت و او در خاندان علم و سیادت پرورش یافت و فقه آموخت و در پی ریاست شد و در سفر حج دلیل مردمان بود و کسانی را که در آنها نش...
-
ابن خلدون
لغتنامه دهخدا
ابن خلدون . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی ، برادر مورخ مشهور عبدالرحمن (734-780 هَ .ق .). در تونس متولد شد و پس از فراگرفتن علوم مختلف بخدمت ملوک مغرب پیوست و به سال 757 در خدمت ابوسالم سلطان مراکش بود و او کرّتی یحیی را بسفارت نزد ابوحمو سلطان...
-
قاضی ابن حیون
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن حیون . [ اِ ن ُ ح َی ْ یو ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن نعمان بن حیون ، مکنی به ابوالقاسم قاضی القضاة مصر و شام و مکه و مدینه و مغرب بود. وی از علماء باطنیه ٔ امامیه و از رجال دولت فاطمی (عبیدی ) است . در قیروان تولد و در مصر نشو و نما یافت و ...
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . [ غ َ ] (ع مص ) شیر دادن زن بچه را در حال حاملگی . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). || (اِ) شیر که زن جماع کرده بچه را دهد یا شیر زن باردار و آن بغایت مضر است . (منتهی الارب ). شیری که زن در هنگام جماع یا بهنگام آبستنی به طفل دهد و آن بغایت مضر...
-
ابن الخطیب
لغتنامه دهخدا
ابن الخطیب . [ اِنُل ْ خ َ ] (اِخ ) ملقب به ذوالوزارتین (ای السیف و القلم )، لسان الدین ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن سعیدبن عبداﷲبن سعیدبن علی بن احمد سلمانی . اصلاً از مردم شام . یکی از اجداد او از شام به قرطبه و غرناطه هجرت کرده . مولد او در 713 هَ .ق ....
-
ابوزیان
لغتنامه دهخدا
ابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن ابی عبدالرحمن مرینی . او ازاحفاد ابوالحسن مرینی و شانزدهمین از امرای بنومرین و ملقب به المتوکل علی اﷲ است . آنگاه که عم او ابوسالم به کشتن مردان خاندان ملک آغازید ابوالحسن به دربار امیر غرناطه پناهید لکن دسائس ...
-
نابکار
لغتنامه دهخدا
نابکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ) بدکردار. (آنندراج ) (انجمن آرا). شریر. بدکار. بدعمل . بداندیش . بی دین . بی آئین . اوباش . (ناظم الاطباء). شخص بدکردار. محروض . خانع. جواظ. دشنامی است . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا بدانستی آن نابکارکه گردن نیازد ابا شهریار. د...
-
ابن المقفع
لغتنامه دهخدا
ابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب ...