کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غؤر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غؤر
لغتنامه دهخدا
غؤر. [ غ ُ ئو ] (ع مص ) رجوع به غُؤور شود.
-
واژههای مشابه
-
غور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بررسی، تامل، تفکر، دقت، غوص، وارسی ۲. ژرفا، ژرفنا، عمق ۳. بن، ته، قع
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. (اِخ ) نام قومی که ساکن ولایت غور بودند. غوریان . غوریه . رجوع به غور و غوریان شود. || یک فرد از غوریان : هست کار او و من چونانکه وقتی پیش از این دهخدایی گفت با غوری فضولی در نساکای فضولی کو خراجت ؟ غور گفتا: برگرفت شاه و پیغمبر زکوة از عور و اح...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. (اِخ ) نام ولایتی است معروف نزدیک به قندهار. (برهان قاطع) . نام ولایتی است در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است و اهالی آن در ایام خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام شرف اسلام یافته ، بخط مبارک حکم حکومت گرفتند و تا زمان غزنویه آن منشور...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. (ص ، اِ) حیز و مخنث . (از برهان قاطع). || (اِ) فتق . (ناظم الاطباء). || مخفف غوره بمعنی مطلق میوه ٔ نرسیده و خام . در ترکیب غوربا نیز هاء غوره به تخفیف افتاده است . رجوع به غوره و غوربا شود : بار درخت دهر تویی جهد کن مگربی مغز نوفتی ز درختت چو گ...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. (ع اِ) دوازده سُخ ّ. (مقدمة الادب زمخشری ). پیمانه ای است مقادر 12 سُخ ّ مر اهل خوارزم را. (منتهی الارب ). پیمانه ای است متعلق به مردم خوارزم که دوازده سُخ ّ است و «سُخ ّ» کلمه ٔ فارسی و معادل 24 رطل است . (از اقرب الموارد)
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (اِخ ) جایی است پست زمین میان قدس و حوران مسافت سه روزه در عرض دو فرسنگ . (منتهی الارب ). ناحیه ای است در اردن واقع در شام میان بیت المقدس و دمشق ، و آن پستتر از زمین دمشق و بیت المقدس است از این رو غور نامیده شده است . طول آن سه روز راه...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (اِخ ) زمین نشیب جانب مغرب از تهامة. یا مابین ذات عرق تا دریای یمن . (از منتهی الارب ). همان تهامة و آنچه تالی یمن است . اصمعی گوید: میان ذات عِرق و دریا غور تهامة است . و انتهای تهامة از طرف حجاز «مدارج العرج » و اول آن از طرف نجد «مدار...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (اِخ ) نام روزهایی و جنگهایی است و سخن در باب غور بسیار است . ماجده ٔ بکریه گوید:الا یا جبال الغور خلین بینناو بین الصبا یجری علینا شنینهالقد طال ما جالت ذراکن بینناو بین دزی نجد فما نستبینها.جمیل گوید:یغور اذا غارت ، فؤادی و ان تکن بنج...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (ع مص ) سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خفتن در غائرة. (منتهی الارب ). خفتن هنگام میان روز. (از اقرب الموارد) || فروشدن چشم به مغاکی . (منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی . غارت عینه غوراً و غؤوراً؛ دخلت فی الرأس و...
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ ] (اِخ ) وادیی عمیق در اسپانیا. رجوع به اسپانیا شود.
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ َ /غ َ وَ ] (اِ) رنج و آزار سخت . غفر. (ناظم الاطباء)
-
غور
لغتنامه دهخدا
غور. [ غ ِ وَ ](ع اِ) خونبها. دیه . (از اقرب الموارد) (المنجد).
-
غور
فرهنگ فارسی معین
(غُ یا غَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو شدن ، فرو رفتن . 2 - دقت کردن در کاری ، تفکر و تأمل کردن . 3 - (اِمص .) گودی ، فرورفتگی . 4 - قعر هر چیز. 5 - دقت ، تأمل . 6 - (اِ.) نشیب ، زمین پست .