کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمی گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمی گشتن
لغتنامه دهخدا
غمی گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن . غمناک گردیدن : چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت . فردوسی .هوا گشت چون چادر آبنوس ستاره غمی گشت ز آوای کوس . فردوسی .چو بشنید افراسیاب این سخن غمی...
-
واژههای مشابه
-
کلوجه غمی
لغتنامه دهخدا
کلوجه غمی . [ ج ِ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 378 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
غمی شدن
لغتنامه دهخدا
غمی شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن . غمناک گردیدن . اندوه داشتن : ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده دامن بیا به دامن من غلج برفکن . معروفی .غمی شد دل بهمن از کار اوی چو دید آن بزرگی و دیدار اوی . فردوسی .به آورد از او ماند ان...
-
بی غمی
لغتنامه دهخدا
بی غمی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غم . صفت بی غم . بی غم بودن . (آنندراج ). بی اندوهی . (از ناظم الاطباء). غصه نداشتن : کام دل بایدت چو گرگ بدربی غمی بایدت چو خر بستیز. مسعودسعد.در جام وصل باده ٔ اسباب خرمی اوقات عیش و لذت ایام بی غمی . ...
-
جستوجو در متن
-
پیچان گشتن
لغتنامه دهخدا
پیچان گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچان شدن . پیچان گردیدن . با پیچ و خم شدن . پیچنده گشتن : اقلعط الشعر اقلعطاطاً؛ پیچان گشت موی . (منتهی الارب ).- پیچان گشتن از غمی (تشویشی یا رنجی ) ؛ بی آرام و پرتشویش گردیدن دل بدرد آمدن از اندوهی : چو بشنید به...
-
بیهوش گردیدن
لغتنامه دهخدا
بیهوش گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن . فقدان حس و سایر مشاعر. مغمی علیه گشتن . مغشی علیه شدن . بیخود گردیدن . از خود بیخود گردیدن . ادمیماه . صعق . غمی . غشی . غشیان . (منتهی الارب ).
-
پیش مردن
لغتنامه دهخدا
پیش مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن . برخی ِ او گشتن . برخی ِ جان او شدن : نه هر کس پیش میری ، بیش میردبدین سختی غمی در پیش گیرد. نظامی .سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت . سعدی .برخی جا...
-
صید شدن
لغتنامه دهخدا
صید شدن . [ ص َ / ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن : صید زمانه شدی و دام توست مرکب رهوار به سیمین رکاب . ناصرخسرو.گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان ).المنةﷲ که دلم صید غمی شدوز خوردن غمهای پراکنده بِرَستم...
-
دلگرم
لغتنامه دهخدا
دلگرم . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) مشتاق . بامیل . شایق . (ناظم الاطباء). علاقه مند به کاری . امیدوار به کاری .- دلگرم شدن ؛ شایق شدن . علاقه مند گشتن . تشویق شدن . با شور و اشتیاق روی به کاری آوردن : در صحبت او ز نامداران دلگرم شدند خواستگاران . نظامی .-...
-
بیرنج
لغتنامه دهخدا
بیرنج . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنج ) آسوده . راحت . سلیم . سالم . بی درد و رنج . تندرست : باز تو بیرنج باش و جان تو خرم با نی و با رود و بانبیذ قناروز. رودکی .همیشه تن شاه بیرنج بادنشستش همه بر سر گنج باد. فردوسی .چو ماهوی گنج خداوند خویش بیاورد ...
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
مغرور
لغتنامه دهخدا
مغرور. [ م َ ] (ع ص ) فریفته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گول خورده و فریفته شده . (ناظم الاطباء) : تو مغرور خویشی ندانی همی که جمشید را نیست زینها غمی . فردوسی .نشاید شد به جاه و مال مغرورچو مرگ آید چه دربان و چه فغف...
-
همدم
لغتنامه دهخدا
همدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) : از دو همدم که در جهان یابم ناگزیر است و از جهان گذر است . خاقانی .جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب . خاقانی .در این دامگه ارچه همدم ن...