کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبر زرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوار شدن
لغتنامه دهخدا
خوار شدن . [ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدبخت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .هنر خوار شد جادویی ارجمندنهان راستی آشکارا گزند. فردوسی .گشادن در گنج را گاه دیددرم خ...
-
ند
لغتنامه دهخدا
ند. [ ن َ ] (اِ) رشد. افزونی . نمو. (برهان قاطع) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). برومندی . (فرهنگ خطی ) : گر بخت را وجاهت و اقبال را ند است از خدمت محمد بهروز احمد است . ابوالفرج رونی (از حاشیه ٔ برهان...
-
بیضه
لغتنامه دهخدا
بیضه . [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از بیضة تازی بمعنی خاگ و خایه ٔ حیوانات . (ناظم الاطباء). و با لفظ افکندن وانداختن و بر سنگ زدن و دادن و نهادن و کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). هر یک از دو غده ای که در حیوان نرهست و کار آنها تولید نط...
-
پریر
لغتنامه دهخدا
پریر. [ پ َ ] (ق ) مخفف پریروز. روز پیش از روز گذشته . روز قبل از دی . دو روز پیش . اوّل مِن اَمس : بر مراد دل من بود او از دی ّ و پریربر مراد دل او باشم از امروز فراز. فرخی .گر نبودم به مراد دل او دی ّ و پریربمراد دل او باشم زامروز فراز. فرخی .پریر ...
-
دریابار
لغتنامه دهخدا
دریابار. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (دریا+ بار، پسوند مکان ). دریای بزرگ . (ناظم الاطباء) : نه عود گردد هر چوب کان به رنج و به جهدبه گل فروکنی اندر کنار دریابار. فرخی .چو شهریار زمانه به باره اندر شدخبر شنید که رفت او [ رای هند ] ز راه دریابار. فرخی .به یک ...
-
سندروس
لغتنامه دهخدا
سندروس . [ س َ دَ ] (معرب ، اِ) سرو کوهی . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از «تویا» و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است . زرنیخ احمر. از یونانی «سندرش » صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان ق...
-
هم رنگ
لغتنامه دهخدا
هم رنگ . [ هََ رَ] (ص مرکب ) دو چیز که رنگ یکسان دارند : ماناعقیق نارد هرگز کس از یمن همرنگ این سرشک من و دو لبان تو. منطقی رازی .به گاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزاچنو خشنود باشد من کنم زَانقاش قرمیزا. بهرامی .چو مهراب و چون زال در پیش پیل ز گرد این...
-
رخشنده
لغتنامه دهخدا
رخشنده . [ رَ ش َ دَ / دِ ] (نف ) تابان . رخشان . درخشان . پرتوانداز. (یادداشت مؤلف ). درخشنده . تابنده . تابان . (فرهنگ فارسی معین ) : سکندر سوی روشنایی رسیدیکی برشده کوه رخشنده دید. فردوسی .نهاد از بر رخش رخشنده زین همی گفت گرگین که بشتاب هین . فر...
-
مشکبوی
لغتنامه دهخدا
مشکبوی . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشکبو. هر چیز معطر و خوشبوی . (ناظم الاطباء). هر چیز که چون مشک خوشبوی باشد. مشک آگین : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام . کسائی .سر مشکبویش به دام آورم لبش بر لب پور سام آورم . فردوس...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود...
-
زنگاری
لغتنامه دهخدا
زنگاری . [ زَ ] (ص نسبی ) برنگ زنگار. (ناظم الاطباء). زنجاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زنگار. (فرهنگ فارسی معین ) : خلقانش کرد جامه ٔزنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غم او بر دل من پرده ٔ زنگاری بست کس...
-
صدبرگ
لغتنامه دهخدا
صدبرگ . [ ص َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (گل ...) گلی است زردرنگ که بهندی گنیدا گویند و بمعنی هر گلی که به نسبت دیگر اقسام خود برگ بسیار داشته باشد که در محاوره ٔ دیار ما آن را هزاره گویند. (غیاث اللغات ). جوحَم . (منتهی الارب ). ورد مضاعف . (دهار). گ...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن محمد الغزالی اللوکری . شاعری بروزگار سامانیان ، مداح ابوالحسن عبیداﷲبن احمد العتبی وزیر سامانیان . او در اعتذار رفتن خویش از بخارا به لوکر خطاب به آن وزیر گوید:عبیداﷲ بِن ْ احمد وزیر شاه سامانی همی تابد ش...
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. (آنندراج ).- چمن زار : مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد. سعدی ....
-
رزمه
لغتنامه دهخدا
رزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه . (یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْ...