کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنان گران کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنان درکشیدن
لغتنامه دهخدا
عنان درکشیدن . [ ع ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اسب بداشتن . متوقف ساختن اسب . از حرکت بازداشتن اسب : چو نزدیکی شاه توران رسیدعنان تکاور به زین درکشید. فردوسی .با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را. خاقانی ...
-
عنان دزدیدن
لغتنامه دهخدا
عنان دزدیدن . [ ع ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) بازماندن . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پا کشیدن از رفاقت و بازماندن از رفتن . (از آنندراج ).
-
عنان راندن
لغتنامه دهخدا
عنان راندن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . حمله آوردن . روی آوردن : از آن سهمگن تر سیاهی قوی عنان راند بر چالش خسروی .نظامی .
-
عنان ربودن
لغتنامه دهخدا
عنان ربودن . [ ع ِ رُ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن زمام از دست کسی . (فرهنگ فارسی معین ). اختیار بردن : چه سرو است آنکه بالا می نمایدعنان از دست دلهامی رباید. سعدی .من آن قیاس نکردم که زور بازوی عشق عنان عقل ز دست حکیم برباید.سعدی .
-
نرم عنان
لغتنامه دهخدا
نرم عنان .[ ن َ ع ِ ] (ص مرکب ) سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد.
-
خشک عنان
لغتنامه دهخدا
خشک عنان . [ خ ُ ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مرکبی که فرمان بردار نباشد و سرکشی کند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ).
-
خوش عنان
لغتنامه دهخدا
خوش عنان . [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ ] (ص مرکب ) صفت رام بودن اسب . غیرکشنده و غیرسرکش و غیرتوسن : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر وکوه کن . منوچهری .دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی ....
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'enānpič ۱. آنکه عنان اسب را میپیچاند.۲. [مجاز] سوار ماهر: ◻︎ عنانپیچ و اسپافکن و گرزدار / چو من کس ندیدی به گیتی سوار (فردوسی: ۱/۲۳۱).
-
سبک عنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] sabok'enān ۱. سوار چابک.۲. تندرو؛ چالاک.
-
هم عنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] ham'enān دو سوار که پهلوبهپهلو حرکت کنند؛ همدوش؛ همراه.
-
عنان ریز رسیدن
لغتنامه دهخدا
عنان ریز رسیدن . [ ع ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جلد و شتاب رفتن . (از آنندراج ). سخت بشتاب فرازآمدن .
-
عِنان و سَنان
فرهنگ گنجواژه
تجهیزات جنگی.
-
عنان و کف
فرهنگ گنجواژه
مهار.
-
کَف و عِنان
فرهنگ گنجواژه
کنترل.
-
جستوجو در متن
-
تراوش کردن
لغتنامه دهخدا
تراوش کردن . [ ت َ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چکیدن . تراویدن : نیست در دست سبوی من عنان اختیارراز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار. صائب (از بهار عجم ) (از آنندراج ).از خرامت بس که کیفیت تراوش می کندنقش با رطل گران می گردد از رفتار تو.صائب (ایضاً).