عنان درکشیدن . [ ع ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اسب بداشتن . متوقف ساختن اسب . از حرکت بازداشتن اسب :
چو نزدیکی شاه توران رسید
عنان تکاور به زین درکشید.
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان
کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را.
فرس خوشترک ران که صحرا خوش است
عنان درمکش بارگی دلکش است .
- از چیزی عنان درکشیدن ؛ از او بازآمدن . از او بازایستادن . بدو نپرداختن :
شبی خلوت و ماهروئی چنان
از او چون توان درکشیدن عنان .