کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عفج
معنی
(عَ) (ص .) خراب ، تباه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عفج
لغتنامه دهخدا
عفج . [ ع َ ] (ع مص ) زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گائیدن . (از منتهی الارب ). جماع کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || زدن جامه را معفاج . (از منتهی الارب ). و رجوع به معفاج شود. || فعل ق...
-
عفج
لغتنامه دهخدا
عفج . [ ع َ ف َ ] (ع مص ) بزرگ وفربه شدن روده ٔ کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین شخصی را عَفِج گویند. (از اقرب الموارد).
-
عفج
لغتنامه دهخدا
عفج . [ ع َ ف ِ ] (ع ص ) آنکه روده های او بزرگ و فراخ باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَفَج شود. || (اِ) به معنی عِفج است . رجوع به عِفج شود.
-
عفج
لغتنامه دهخدا
عفج . [ ع ِ / ع َ / ع َ ف َ / ع َ ف ِ ] (ع اِ) روده ٔ مردم و اسب و سباع که طعام از معده بدان نقل کند، و آن مصارین است برای سم داران و سپل داران . (از منتهی الارب ).رودگان فراخ . (زمخشری ). هزارخانه و رودگانی . (دهار). رودگان و معی ، و گویند آن گوشتی ...
-
عفج
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (ص .) خراب ، تباه .
-
عفج
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد؛ ج . اعفاج .
-
واژههای همآوا
-
افج
لغتنامه دهخدا
افج . [ اَ ف ج ج ] (ع ص ) مرد سخت گشاده کننده پا را که بزشتی انجامد. (آنندراج ). آنکه گامها را هنگام رفتن سخت گشاده نهد و آن زشت تر است از فَحج .(از اقرب الموارد): رجل افج ؛ مرد سخت گشاده کننده پارا که بزشتی انجامد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اعفاج
لغتنامه دهخدا
اعفاج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عِفج ، روده ٔ مردم و اسب و سباع که طعام از معده بدان نقل کنند. (آنندراج ). ج ِ عِفج و عَفِج ، بمعنی روده ٔ مردم و اسب و سباع که طعام از معده بدان نقل کنند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ عِفج ، عَفج ، عَفَج ، عَفِج...
-
معفوج
لغتنامه دهخدا
معفوج . [ م َ ] (ع ص ) وطی شده در دبر. الحدیث : اذا قیل للرجل یا معفوج ، فان علیه الحد. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفج شود.
-
رودگان
لغتنامه دهخدا
رودگان . [ دَ / دِ ] (اِ) جمع روده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). جمع روده است که به قاعده ٔ جمع فارسی ، های آخر لفظ روده در جمع به الف و نون ، تبدیل به گاف شده مثل بندگان جمع بنده و روندگان جمع رونده .(فرهنگ نظام ). عِفج . (زمخشری ). رجوع به روده شو...
-
گائیدن
لغتنامه دهخدا
گائیدن . [ دَ ] (مص ) آرامیدن . آرمیدن . جماع کردن . (غیاث ) (آنندراج ). استنکاح . (منتهی الارب ). اعذاف . توضم . خج . خجخجة. دجل . دح . زکاء. شفته . عزج . عزد. عزر. عزط. عزلبة. عسد. عسل .عفج . غسل . غُسل . تغسیل . غشیان . مفاتحه . نخب . نخج . نیرجة....
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز اس...