کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عثار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اصعر
لغتنامه دهخدا
اصعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) دارای صَعَر یعنی کژی در رخسار یا گردن کژی در شتر که بیماریی است . مؤنث : صَعْراء. ج ، صُعْر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). شتر گردن پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کژگردن . (مهذب الاسماء). || هالک و تباه شونده . (منتهی ...
-
اصار
لغتنامه دهخدا
اصار. [ اِ] (ع اِ) میخ طناب . (اقرب الموارد). میخ طناب خیمه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصارة. ایصر. || حشیش . (اقرب الموارد). گیاه . (منتهی الارب ). اصارة. ایصر. || رسن کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بربندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رسن که دامن خ...
-
عصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'assār روغنگر؛ کسی که از دانههایی مانند کرچک، کنجد، و امثال آنها روغن میگیرد؛ افشرهگر.
-
عصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'esār ۱. گردوغبار شدید.۲. حین؛ هنگام.
-
اُسار
لهجه و گویش گنابادی
osar در گویش گنابادی یعنی بند ، کمند ، کنترل چیزی یا کسی
-
جستوجو در متن
-
پا دررفتن
لغتنامه دهخدا
پا دررفتن . [ دَرْ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پا دررفتن کسی را؛ سکندری خوردن . شکوخیدن . لغزیدن . زَل ّ. عَثر. عِثار. عَثیر. زَلل . زُلول . مَزلة. || ورشکست شدن .
-
بسر درافتادن
لغتنامه دهخدا
بسر درافتادن . [ ب ِ س َ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) به زمین افتادن . عَثر. (منتهی الارب ). عثار. (منتهی الارب ). عثیر. (منتهی الارب ).
-
عاثور
لغتنامه دهخدا
عاثور. (ع اِ) جای هلاک . گویند: وقع فی عاثور شر و عافور شر. (منتهی الارب ). المهلکة من الارضین . (اقرب الموارد). || بدی . (منتهی الارب ). شر. (اقرب الموارد). || گوی که جهت شکار شیر و جز آن کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گو و مانند آن که آماد...
-
دل فراخ
لغتنامه دهخدا
دل فراخ . [ دِ ف َ ] (ص مرکب ) با وسعت صدر. با سعه ٔ صدر. سخی . بلندنظر : جوان شد حکیم ما جوانمرد و دلفراخ یک پیرزن خرید به یک مشت سیم ماخ . عسجدی .|| آنکه دلی پرفتوح دارد. آنکه دارای دلی بزرگ و عظیم است و استعداد کسب عوالم روحانی را دارد.- دل فراخان...
-
بسر درآمدن
لغتنامه دهخدا
بسر درآمدن . [ ب ِ س َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیش پا خوردن . (آنندراج ). بزمین افتادن . تعثر.(منتهی الارب ). عاثر. عثار. (تاج المصادر بیهقی ). باسر به زمین خوردن . (فرهنگ فارسی معین ) : گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ...
-
شکرفیدن
لغتنامه دهخدا
شکرفیدن . [ ش ِ / ش َ ک َ دَ] (مص ) لغزیدن و بسر درآمدن . (ناظم الاطباء). لغزیدن و به سر درآمدن بود و آنرا شکوخیدن نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی لغزیدن و به سر درآمدن باشد و به فتح اول هم گفته اند. (برهان ). بسر درآمدن . سکندری خوردن (ستور)....
-
شکوخیدن
لغتنامه دهخدا
شکوخیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث ) (آنندراج ). عثر. عثرت . عثار. وقرة. بشکوخیدن . آشکوخیدن . تعثر. عثیر. لغزیدن . (یادداشت مؤلف ). هفوت . (صراح اللغة). وقرة. (منتهی الارب ). و رجوع به شکوخیده ...
-
ذوجیشان
لغتنامه دهخدا
ذوجیشان . [ ج َ ] (اِخ ) یکی از اذواءیمن است پسر تبع الاصغر. او پس از تبع الاصغر اقرن بن ابی مالک پادشاهی یافت . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی او هفتاد سال بود. چون ذوجیشان بپادشاهی بنشست ، در عهد دارالاکبر، بقیت طسم و جدیس را بیمامه ب...
-
بدی
لغتنامه دهخدا
بدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (دهار). اِرب . بُجر. تَعس . جفا. جفوة. خَل ّ. خَنابة. دَوکَة. دَهم . رَباذیة.رَهَق . طَبَند...
-
درافتادن
لغتنامه دهخدا
درافتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن . روی دادن : تا یک روز به هرات بودم ، مهمی بزرگ در شب درافتاد. (تاریخ بیهقی ). || افتادن . واقع شدن : اگر روزی درافتد در میانه ببینم تا چه پیش آرد زمانه . نظامی .گر درافتد در زمین و آسمان زهر...