کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عترت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عترت
/'etrat/
معنی
اولاد و احفاد؛ ذریه؛ خانواده؛ عشیرۀ مرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آل، اولاد، ذریه، سلاله، فرزند
۲. اقارب، اقوام، خویشاوندان، نزدیکان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عترت
لغتنامه دهخدا
عترت . [ ع ِرَ ] (ع اِ) عترة. خویشاوندان و اقارب : ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.ناصرخسرو.پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش . ناصرخسرو.و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. (تاریخ قم ).
-
عترت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آل، اولاد، ذریه، سلاله، فرزند ۲. اقارب، اقوام، خویشاوندان، نزدیکان
-
عترت
فرهنگ فارسی معین
(عِ رَ) [ ع . عترة ] (اِ.) فرزندان ، اولاد، خانواده .
-
عترت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عترة] 'etrat اولاد و احفاد؛ ذریه؛ خانواده؛ عشیرۀ مرد.
-
واژههای همآوا
-
عترة
لغتنامه دهخدا
عترة. [ ع ِ رَ] (ع اِ) عترت . فرزندان و اخص اقارب مرد یا اهل بیت قریب یا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعد: نحن عترة رسول اﷲ. (ابوبکر بنقل منتهی الارب ). عترت . و رجوع به عترت شود. || گردن بند که به مشک وعنبر و مانند آن معجون کرده ساخته باشند. (من...
-
عطرة
لغتنامه دهخدا
عطرة. [ ع َ طِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عَطِر. (منتهی الارب ). خوشبوی مالیده . (از اقرب الموارد). ج ، عَطِرات . (اقرب الموارد).- عطرةالرائحة ؛ خوشبوی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| آنکه در بازار روایی داشته باشد و کریمه . (منتهی الارب ). ناقة عطرة؛ ناقه که در ب...
-
عطرة
لغتنامه دهخدا
عطرة. [ ع ِ رَ ] (اِخ ) ابن کعب . از ملوک کنده در جاهلیت بود. (از منتهی الارب ).
-
اطرط
لغتنامه دهخدا
اطرط. [ اَ رَ ] (ع ص ) رجل اطرطالحاجبین ؛ مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین . باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی ). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مه...
-
اطرة
لغتنامه دهخدا
اطرة. [ اُ رَ ] (ع اِ) پَی که بر سوفار تیر پیچند. || تندی گرداگرد حشفه . || گوشت گرداگرد ناخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زه بن ناخن . (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). || طرف رگ ابهر. || خاکستر مخلوط به خون که بدان دیگ شکس...
-
جستوجو در متن
-
خاندان
واژگان مترادف و متضاد
آل، اهلبیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد
-
خیارکبر
لغتنامه دهخدا
خیارکبر. [ رِ ک َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قثاءالکبر. لصف . عترت . ثمرةالکبر. اصف . (یادداشت مؤلف ).
-
عترة
لغتنامه دهخدا
عترة. [ ع ِ رَ] (ع اِ) عترت . فرزندان و اخص اقارب مرد یا اهل بیت قریب یا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعد: نحن عترة رسول اﷲ. (ابوبکر بنقل منتهی الارب ). عترت . و رجوع به عترت شود. || گردن بند که به مشک وعنبر و مانند آن معجون کرده ساخته باشند. (من...
-
آل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل ۲. احمر، سرخ، قرمز ۳. پری، جن، زائوترسان ۴. سراب