کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صید انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تور انداختن
لغتنامه دهخدا
تور انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن و گستردن تور در زمین و هوا و آب برای گرفتن مرغ و ماهی . (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا).- به تور انداختن ؛ در تداول مردم ، صید کردن . به دام افکندن کسی یا شکاری را. رجوع به تور شود.
-
تور کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به دام انداختن، شکار کردن، صید کردن ۲. رام کردن (جنسمخالف)
-
اصماء
لغتنامه دهخدا
اصماء. [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن تیر صید را و کشتن معاینه . (منتهی الارب ). رسانیدن تیر صید را و کشتن آن . (آنندراج ). رسانیدن تیر را بصید و آنرا معاینه کشتن ، یقال : رمی الصید فأصماه . (ناظم الاطباء). اصماء شکارچی شکار را؛ تیر انداختن بسوی آن و کشتن آ...
-
کمنداندازی
لغتنامه دهخدا
کمنداندازی . [ ک َ م َ اَ ] (حامص مرکب ) کمند انداختن از دست و ترک دادن آن را. (آنندراج ). عمل کمندانداز : صید مطلب نکند جز به کمنداندازی هر که قطع نظر از عالم اسباب کند. مخلص کاشی (از آنندراج ).و رجوع به کمندانداز شود.
-
تور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tur ۱. پارچهای لطیف از نخ یا جنس دیگر با سوراخهای ریز که برای پرده یا چیز دیگر به کار میرود.۲. وسیلهای برای به دام انداختن پرندگان یا صید ماهی که از نخ ضخیم یا ریسمان میبافند: تور ماهیگیری.۳. وسیلهای سوراخدار که بهجای کیسه و جوال...
-
کمند افکندن
لغتنامه دهخدا
کمند افکندن . [ ک َ م َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمند انداختن گرفتن انسان یا حیوانی را : در گردن صفدران خزران افکند کمند خیزران را. خاقانی .کمندی کرده گیسوش از تن خویش فکنده در کجا در گردن خویش . نظامی .مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان ب...
-
دریئة
لغتنامه دهخدا
دریئة. [ دَ ءَ] (ع اِ) حلقه ای که به تیر و نیزه بربایند آن را برای آموختن . (منتهی الارب ). چیزی که بر آن تیر و نیزه اندازند برای آموختن . (ناظم الاطباء). حلقه ای که بر آن تیراندازی را آموزند. (از اقرب الموارد). حلقه که تیرانداز آن را برای آموختن تیر...
-
مطرح
لغتنامه دهخدا
مطرح . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای انداختن چیزی . ج ، مطارح . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جای و مقام و محل و جای نهادن چیزی وجای طرح . (ناظم الاطباء). جایی که چیزی در آن اندازند. (از اقرب الموارد). || جایگاه . قرارگاه . خاصه جائی که حیوانات در آن بس...
-
ارجاء
لغتنامه دهخدا
ارجاء. [ اِ ] (ع مص ) امیدوار کردن . (غیاث اللغات ). || واپس بُردن . (زوزنی ). کار را در تأخیر انداختن . (منتهی الارب ). واپس داشتن . پس افکندن . بازپس بردن . سپس انداختن کاریرا. (منتهی الارب ). باپس افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). واپس افکندن امر را...
-
افقار
لغتنامه دهخدا
افقار. [ اِ ] (ع مص ) درویش ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).فقیر گردانیدن . (از اقرب الموارد). || عاریت دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستور بعاریت دادن برای سواری . (المصادر زوزنی ...
-
اغداف
لغتنامه دهخدا
اغداف . [ اِ ] (ع مص ) فرو رها کردن زن پرده را بر روی خویش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن زن روبنده را بر روی خویش . (از اقرب الموارد). قناع بر روی فروگذاشتن زن . (تاج المصادر بیهقی ). تقول : «اغدفت دونی القناع ». (از اقرب الموار...
-
خواباندن
لغتنامه دهخدا
خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی . || نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآور...
-
کمند
لغتنامه دهخدا
کمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج ) . دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن انداخته به جانب خود کشند. (ناظم الاطباء). پهلوی : ک...
-
اعلاق
لغتنامه دهخدا
اعلاق . [ اِ ] (ع مص ) زلوک افکندن بر اندام تا بمکد خون را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زالو بر جایی افکندن تا خون آنرا بمکد. و منه الحدیث : اللدود احب الی ّ من الاعلاق . (از اقرب الموارد). زکوک انداختن بر اندام تا بمکد خون را. (ناظم الاطباء). || مال ...
-
انتظام
لغتنامه دهخدا
انتظام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در رشته فراهم آمدن و اتساق مروارید. (از اقرب الموارد). در رشته کشیدن مروارید. (فرهنگ فارسی معین ). در رشته کشیده شدن چیزی بترتیب نیکو. (آنندراج ). بهم بازدوختن ...