کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص َ ] (ع مص ) گذارده شدن تیر. (تاج المصادر بیهقی ). بگذشتن تیر و آنچ بدان ماند. (المصادر زوزنی ). درگذرانیدن تیر از نشانه . (منتهی الارب ). || سرما یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). سرد شدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) ساده . خالص از هر چیز. (منتهی...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص َ رَ ] (ع مص ) سرمازده شدن . (منتهی الارب ). || پشت ریش گردیدن اسب . (منتهی الارب ). زخم شدن موضع زین . || پاره پاره برآمدن مسکه ٔ مشک . (منتهی الارب ). || بازماندن دل کسی از کسی و سرد شدن . (منتهی الارب ). || درآمدن تیر و درگذشتن . (منتهی ا...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص َ رِ ] (معرب ، ص ) معرب سرد. بسیار سرد.- یوم صرد ؛ شدیدالبرد. (اقرب الموارد).|| مرد توانا بر سرما.(منتهی الارب ). || سرمازده . (مهذب الاسماء). الضعیف علی البرد. (از اقرب الموارد). || فرس صرد؛ اسب پشت ریش . || لبن صرد؛ شیر پریشان و پراکنده شد...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن شمیل بن ملیل بن عبداﷲبن ابی بکربن کلاب کلابی . ادراک پیغمبر کرد، و نام فرزندش عبدالرحمان در کتب فتوح یاد شده و محدث مشهور (عبدبن سلیمان کلابی ) شیخ بخاری از نوادگان اوست . ابن سعد او را در ترجمه ٔ عبدة یاد کرده گوید: اسلام راد...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازدی . ابن حبان او را جرشی خوانده گوید: صحبت داشته . ابن اسحاق در مغازی گفته : صرد بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد و پیغمبر او را بر مسلمانان قوم خود امیر قرار داد و دستور جهاد مشرکان داد و سپس داستان دراز آن را نقل کرده...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص ُرَ ] (ع اِ) مرغی است که گنجشک را شکار کند. بفارسی ورکاک است . (منتهی الارب ). شیر گنجشک . (زمخشری ). کرکسه . (ربنجنی ). مرغی است بزرگ سر که گنجشک را صید کند.(غیاث ). سبزگرا. بزک . کزند. ستوچه . کاک . (ترجمه ٔ شافیه غیاث ). ج ، صردان . (زمخش...
-
واژههای همآوا
-
سرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارد، خنک، یخ ≠ گرم ۲. بیروح، خشک ۳. بیمیل، سردمزاج ≠ مشتاق ۴. بیاحساس، بیعاطفه ۵. بیتحرک، ناپویا ۶. بیمزه، خنک ۷. گرانجان، نچسب، نگد، بیگانهخو
-
سرد
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ په . ] (ص .) 1 - خنک ، دمای کم . 2 - بی مِهر. 3 - سخن بی مزه ، بی معنی .
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن )، کردی «سار» ، افغانی «سر» ، استی «سلد» (سرما)، بلوچی «سرد، سرت » ، وخی «سور، سوری » ،...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع اِ) زره . (غیاث اللغات ). اسم جامع است مر زره ها و حلقه ها را. (منتهی الارب ). نام جامعی است برای زره ها و دیگر حلقه ها چه آنها بهم پیوسته اند. از اینرو دو کناره ٔ هر حلقه را به میخ سوراخ می کنند گویند: جاؤا و علیهم السرد؛ یعنی حلقه ...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ ] (ع مص ) دراز ادیم دوختن . (منتهی الارب ). دوختن چرم را. سِراد. (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود. مشک دوختن . (تاج المصادر بیهقی ). || سوراخ کردن . (منتهی الارب ). سوراخ کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || زره بافتن . (منتهی الار...
-
سرد
لغتنامه دهخدا
سرد. [ س َ رَ ] (ع مص ) پیاپی روزه گرفتن . (از اقرب الموارد). و رجوع به سَرْد شود. || بیختن و غربال کردن دانه . (دزی ج 1 ص 647).
-
ثرد
لغتنامه دهخدا
ثرد. [ ث َ ] (ع اِ) باران نرم ضعیف . || گیاهی است .
-
ثرد
لغتنامه دهخدا
ثرد. [ ث َ ] (ع مص ) نان در کاسه شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). اشکنه کردن . ترید کردن نان را. || غوطه دادن جامه را در رنگ . || شکستن گردن مذبوح پیش از آنکه سرد شود و این در شرع ممنوع است . || ذبح کردن ذبیحه را با چیزی کند و اوداج آن پاک بریده نشدن . ...