کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَکْلِهِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برکاو
لغتنامه دهخدا
برکاو. [ ب َ ] (اِ) قواره ٔ جیب . شکله ٔ خربزه . (یادداشت مؤلف ).
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) ماهک . قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره ؛ مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله . کلاه وار. قواره .
-
خربزه بریدن
لغتنامه دهخدا
خربزه بریدن . [ خ َ ب ُزَ / زِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شکله برکشیدن جامه . مدوربریدن و آنچه بدان ماند. تقویر. (از منتهی الارب ).
-
غب القمر
لغتنامه دهخدا
غب القمر. [ غ َب ْ بُل ْ ق َ م َ ] (اِخ ) موضعی است میان ظفار و شحر. (منتهی الارب ).و انما نسب الی القمر لاستدارة شکله و دوران الماء فیه بتعاقب المد و الجزر و الغب موضع یدخل فیه البحر الی البر یتحاماه المراکب . (ص 47 الجماهر بیرونی ).
-
دستج
لغتنامه دهخدا
دستج . [ دَ ت َ ] (معرب ، اِ) تعریب دسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعة أذرع له أربعةعشر (کذا) دندانکة أکبر من دستج الهاون .(معجم البلدان ذیل کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). و تلقی [ برجل الغراب ] فی هاون مجر... و تدق بدست...
-
شهلة
لغتنامه دهخدا
شهلة. [ ش ُ ل َ ](ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه ٔ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میش چشمی ،و گف...
-
تقویر
لغتنامه دهخدا
تقویر. [ ت َ ] (ع مص ) شکله برکشیدن جامه و خربزه و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). گرد بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قواره برآوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یؤخذ رمانة فیقور رأسها قدردرهم و یصب ع...
-
ابراهیم بن المهدی بن المنصور
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن المهدی بن المنصور. [ اِ م ِ نِل ْ م َ دی ی ِ نِل ْ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابواسحاق عباسی ، برادر هارون الرشید. مادرش شکله از اهل طبرستان ، و گویند دختر پادشاه طبرستان بوده است (162-224 هَ .ق .). مردی ادیب و شاعر و در غنابر هر کس تقدم داشت . ...
-
حجر بارقی
لغتنامه دهخدا
حجر بارقی . [ ح َ ج َ رِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر برقی .(مطابق نسخه ٔ لکلرک از ابن البیطار) سنگی است شبیه بحجر خزفی و بقدر کف دست و سبک و اندکی از آن جاذب آب کثیر و بر روی آب ایستد و بعد از جذب آب بقعر آب رود، و چون در آفتاب گذارند آب را پس د...
-
برش
لغتنامه دهخدا
برش . [ ب ُ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر است از بریدن . بریدن . (آنندراج ). || برندگی . تندی . تیزی . حدت . قاطعیت چنانکه گویند برش این کارد،این چاقو، این قلمتراش ، این شمشیر، این خنجر و امثال آنها چگونه است ؟ یا کارد خوش برش نیست : چون میغ رسیدی آتش آمیغبا...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ءِ ] (ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان : توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان . ناصرخسرو.آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره . مولوی . || معترض . مستدل (در اصطلاح منطق ) یکی ا...
-
جامد
لغتنامه دهخدا
جامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ضدسائل . مقابل گشاده . مقابل روان . ناروان . خشک . بی آب . سخت . غلیظ. یخ بسته . سخت شده . ...
-
حجرالیهود
لغتنامه دهخدا
حجرالیهود. [ ح َج َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ جهودان . سنگ یهودا. حجر یهودی . زیتون بنی اسرائیل . سنگی است بشکل بلوط و مایل بسفیدی با خطوط متوازیة و در آب نرم شود و طعمی ندارد و محمدبن احمد گوید: که نر و ماده میباشد. ماده ٔ او مستدیر و مخطط بسیاهی...
-
نرد
لغتنامه دهخدا
نرد. [ ن َ ] (اِ) بازیی است معروف از مخترعات بوزرجمهر که در برابر شطرنج ساخته و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتین داشته ، دوی دیگر را بوزرجمهر اضافه کرده است . (برهان قاطع). اردشیر بابک آن را وضع کرده لاجرم نردشیر نیز نامندش . (منتهی الارب ). در ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف ابی یعقوب بن ابراهیم ، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن الدایه و پدر او پسر دایةبن المهدیست و یاقوت گوید: گمان برم که معروف به ابن الدایة همان یوسف راوی اخبار ابویونس باشد وخدای تعالی داناتر است . پدر احمد، یوسف بن ابرا...