کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مسلول
واژگان مترادف و متضاد
مبتلا به سل، سلی
-
اسلاء
لغتنامه دهخدا
اسلاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَلی ̍. یارَکها.
-
tuberculous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سل ریوی، سلی، دارای برامدگی یا دکمه، مسلول
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج ُ ] (اِخ ) ذوجُراف ؛ وادیی است که به سلی می ریزد. (از معجم البلدان ).
-
tubercular
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سل ریوی، مسلول، سلی، ازخی، ازخ دار، برامدگی دار
-
سلا
لغتنامه دهخدا
سلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب ). آن پوست که با بچه بیرون آید در وقت زادن . (مهذب الاسماء نسخه خطی ). رجوع به سلی شود.
-
کتی یس
لغتنامه دهخدا
کتی یس . [ ک ِ ی ُ ] (اِخ ) نام یکی از دو رود در آسیای صغیر که شهر پرگاموس در کنار آن بود. این رود و رود دیگر که به سلی نوس موسوم بود اکنون به پرگاماچای معروفند و برود کاایک می ریزند. (ایران باستان ج 3 ص 2149).
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن علی بن ماحوز . از سران خوارج است و پس از برادرش عبداﷲ به ریاست خوارج برگزیده شد. خوارج عبیداﷲ برادر زبیر را امیرالمؤمنین لقب داده بودند و او دریک واقعه معروف که در سلی و سلبری (از نواحی خوزستان نزدیک به گندیشاپور) میان خو...
-
تسلیة
لغتنامه دهخدا
تسلیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) از: («س ل و») اندوه ببردن و سلوت فرمودن . (تاج المصادر بیهقی ). سلوة دادن و سلوة فرمودن . (زوزنی ). خرسندی و بی پژمانی دادن . (منتهی الارب ). چون واوی باشد خرسندی و بی پژمانی دادن . (ناظم الاطباء). دور کردن اندوه از کسی . (...
-
قراول چای
لغتنامه دهخدا
قراول چای . [ ق َ وُ ] (اِخ )رودی است که بنابه اظهار فُن بوده اسحاقی سوودوق اولو هم نامیده میشود. از سمت چپ سواسینه رود و از طرف راست قره سلی به گرگان رود میریزد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 126).
-
بقیر
لغتنامه دهخدا
بقیر. [ ب َ ](ع ص ، اِ) شکافته شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چادری که آنرا شکافته بپوشندبی آستین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بقیرة. رجوع به بقیرة شود. || ج ِ بَقَرَة گاوان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم ا...
-
یارک
لغتنامه دهخدا
یارک . [ رَ ] (اِ) بچه دان را گویند عموماً و به عربی مشیمه خوانند. (برهان ). || پوستی نازک که بر سر و روی بچه شتر پیچیده است و آن را به عربی سلامی گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). بچه دان و آن را به تازی مشیمه خوانند. (جهانگیری ) (رشیدی ). یاره . س...
-
شقشقة
لغتنامه دهخدا
شقشقة. [ ش ِ ش ِ ق َ ] (ع اِ) شقشقه . شُش مانندی که شتر در وقت بانگ و مستی از دهان بیرون آرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). ج ، شقاشق . عَلِکة. قُراقِرة. قَرْقارة. لهات شتر. لفج . ذات الشام . دبه . لفجن . (یادداشت مو...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن دینار، معروف به حاجب الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن عمروبن تمیم است . وی شاهد «یوم السلی » بود، دراین جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا شد، زاهربن عبداﷲبن مالک ، تیم بن ثعلبه ٔ یشکری را بکشت و گفت :للّه تیم ُ ای ُ رمح طراد...
-
استعداد
لغتنامه دهخدا
استعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ ساختن سفر...