کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمراء
معنی
(سَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اسمر؛ زن گندم گون .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمراء
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اسمر؛ زن گندم گون .
-
سمراء
لغتنامه دهخدا
سمراء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسمر. گندم گون . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (اِ) گندم آردی که نخاله ٔ آنرا جدا نکرده باشند. || شیردوشه از چرم . || شترماده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
ام سمراء
لغتنامه دهخدا
ام سمراء. [ اُم ْ م ِس َ ] (ع اِ مرکب ) علبه . (خرمابن دراز). (المرصع).
-
واژههای همآوا
-
ثمراء
لغتنامه دهخدا
ثمراء. [ ث َ ] (اِخ ) نام پشته ای است کناره ٔ طائف متصل سراة. (منتهی الارب ). با باء نیز روایت شده است . (ثبراء). (مراصد الاطلاع ).
-
ثمراء
لغتنامه دهخدا
ثمراء. [ ث َ ] (ع اِ) ج ِ ثَمرة.
-
ثمراء
لغتنامه دهخدا
ثمراء. [ ث َ ] (ع اِ) نام درختی است . || درخت میوه ناک . || زمین بسیارمیوه .
-
جستوجو در متن
-
سمیرا
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] (ص .) مصغر سمراء. زن گندم گون .
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اسمر و سمراء. (ناظم الاطباء).
-
اسمر
لغتنامه دهخدا
اسمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث : سَمراء. ج ، سُمر. گندمگون و سیاه چرده . سبزه [ : کرمانیان ] مردمانی اند اسمر. (حدود العالم ص 126). این مردمان [ مردمان ناحیت مغرب ] سیاهند و اسمر. (حدود العالم ص 178). و این ناحیتی است [ سند ] گرمسیر... و مردمان اس...
-
خشکار
لغتنامه دهخدا
خشکار. [ خ ُ ](اِ) آرد سپوس دار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آردی باشد که نخاله ٔ آن را جدا نکرده باشند . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ جهانگیری )(انجمن آرای ناصری ). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). دقیق الذی...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامةبن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریة ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله...
-
حسان بن ثابت
لغتنامه دهخدا
حسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَة دختر خالدبن حبیش بن نوذان بن عبدودبن زیدبن ثعلبه بن الخزرج بن کعب بن ساعد خزرجیه است . و...