کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرمق
/sarmaq/
معنی
= سلمه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمق
لغتنامه دهخدا
سرمق . [ س َ م َ ] (اِخ ) شهری است در فارس در بلوک اصطخر. (از معجم البلدان ). شهری است به اصطخر. (منتهی الارب ). شهرکی کوچک است و ناحیتی است همه احوال آن همچنان اقلید است . اما زردآلو است آنجا که در همه ٔ جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآ...
-
سرمق
لغتنامه دهخدا
سرمق . [ س َ م َ ] (معرب ، اِ) معرب سرمه ، نام تره که آن را به هندی بتهوا گویند. (غیاث ) (آنندراج ). شرنگ و آن گیاهی است پهن برگ ، خوردن دو درهم تخم سائیده ٔ آن سه هفته تریاق است مر استسقا را و اکثار آن مورث هلاکت . (منتهی الارب ). معرب از سرمج فارسی...
-
سرمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معربِ، مٲخوذ از فارسی: سرمک] (زیستشناسی) [قدیمی] sarmaq = سلمه
-
جستوجو در متن
-
سرمک
لغتنامه دهخدا
سرمک . [ س َ م َ ] (اِ) سرمج . آرش . در پهلوی «سرمک » . گیاهی که از آن جامه بافند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شوره گیاهی که آن را اسفناج رومی خوانند. و معرب آن سرمق باشد. (برهان ). اسفناج رومی که برای استسقا نافع است . معرب آن سرمق است . (آنندراج ...
-
طرینا
لغتنامه دهخدا
طرینا. [ طَ ] (معرب ، اِ) به یونانی سرمق است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
رغل
لغتنامه دهخدا
رغل . [ رُ ] (ع اِ) نوعی از علف شور و سلمه . ج ، ارغال .(ناظم الاطباء). نوعی از علف شور یا آن سرمق است که معرب سلمه باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرم . سرمق . (السامی فی الاسامی ). سلمه . گیاهی است . (دهار).
-
سرمج
لغتنامه دهخدا
سرمج . [ س َ م َ ] (اِ) سرمک . معرب آن سرمق است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دوایی است که آن را اسفناج رومی گویند و آن بستانی و صحرایی هر دو میباشد. صحرایی آن را بگیرند و بجوشانند آب آن را زنی که مشیمه در شکمش مانده باشد بخورد در ساعت بیفتد و آن ر...
-
باست
لغتنامه دهخدا
باست . (اِ) نوعی از اسفناج (سرمق = سَرمَج : یجمعون البراهمة علی اطعمة متخذة من باست و هو السرمق . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 290 س 2).
-
خوشان
لغتنامه دهخدا
خوشان . [ خ َ ] (ع اِ) گیاهی است مانند سرمق الا انه الطف ورقاً و فیه حموضة و یؤکل . (منتهی الارب ). (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
سلمه
فرهنگ فارسی معین
(سَ مَ یا مِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است ؛ سرمه ، قطف ، سرمج ، سرمق نیز گویند.
-
ارجمان
لغتنامه دهخدا
ارجمان . [ ] (اِخ ) سرمق و ارجمان شهرکی کوچک است و ناحیتی است و همه احوال آن همچنان اقلید است امّا زردالو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد بشیرینی و نیکویی . و زردالوی کشته از آنجا بهمه جایی برند و آبادانست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 1...
-
اسفناج رومی
لغتنامه دهخدا
اسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
-
سرمه
لغتنامه دهخدا
سرمه . [ س ُ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است سرمه خیز از بلاد فارس . (آنندراج ). نام قریه ای است از قرای فارس که در آن سرمه خیزد. (برهان ). نام دهی است به فارس نزدیک به آباده که از آن سرمه خیزد و معرب آن سرمق است . (انجمن آرا). شهرکی است به ناحیت پارس ا...
-
شورگیاه
لغتنامه دهخدا
شورگیاه . (اِ مرکب ) گیاه شور. هر علف شور و نمکین . (ناظم الاطباء). گیاه شور مطلق . (فرهنگ فارسی معین ): نبت مالح ؛ شورگیاه .هجیر؛ شورگیاه خشک شکسته . (منتهی الارب ). حمض . رمث . سرمق . (یادداشت مؤلف ).