کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستانده
/setānde/
معنی
گرفتهشده؛ گرفته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) setānde گرفتهشده؛ گرفته.
-
جستوجو در متن
-
ستده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹استده› [قدیمی] setade ستانده؛ گرفته؛ دریافتشده.
-
گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerefte ۱. بهدستآمده.۲. ستاندهشده.۳. [مجاز] تیره.۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ.۵. [مجاز] خسیس.
-
conditional factor demands
تقاضای مشروط عوامل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] مجموعهای از توابع که تقاضای بهینه یا کمینهکنندۀ هزینه را برای هریک از دادهها (inputs) بر حسب ستاندۀ (output) انتظاری از آنها و قیمت دادهها بیان میکند
-
ظلامه
فرهنگ فارسی معین
(ظُ مَ یا مِ) [ ع . ظلامة ~] 1 - (اِمص .) دادخواهی ، مظلمه . 2 - (اِ.) آن چه به زور ستانده شود. 2 - ستم ، ظلم .
-
مغصوب
لغتنامه دهخدا
مغصوب . [ م َ ] (ع ص ) آنچه به ستم ستانده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به ستم گرفته . به ستم ستده . غصب شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ستاد
لغتنامه دهخدا
ستاد. [ س ِ ] (اِ) مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است . (برهان ) : اساسی که بر آب داند ستادشتابنده کوهی ز آسیب باد. امیرخسرو. || مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده . (آنندراج ) : وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعرازفلان شاه بخروار زر و سیم ست...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه سیدی ...) کجحی . مؤلف حبیب السیر آرد (ج 2 ص 184): امیر یوسف ترکمان بنخجوان آمده و خواجه سیدی احمد کجحی که خلاصه ٔ خاندان مشایخ عالی شان بود نزد او رفته از بلیاتی که در آن اوقات بتبریزیان رسیده بود شمه ای بعرض رسانید و ...
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانه ٔ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و م...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع اِ) دانشمند یهود. (بیان الادیان ). عالم یهود. (مفاتیح العلوم ). دانشمند یهود و جزایشان . (السامی فی الاسامی ). عالم جهودان . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رجوع به حابر شود : هرچند مؤمنی چو نداری سخاوتی از تو هزار بار جوانمرد گبر ب...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) ساوجی از نواب خواجه سعدالدین محمد ساوجی معاصر سلطان محمد خدابنده . خواندمیر در ترجمه ٔ احوال وزراء سلطان محمد خدابنده آرد:... در سنه ٔ احدی عشر و سبعمائه خواجه سعدالدین محمد به واسطه ٔ تسویلات شیطانی و تخیلات ن...
-
درنه جریت
لغتنامه دهخدا
درنه جریت . [ دُ ن َ/ ن ِ ج ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: درنه ، تازیانه + جریت ، جریب ) باشد و آن مساحتی است معین ، و آن بازیی است که جوانان کارآزموده کنند و آن چنانست که میدانی بقدر دو سه جریب و زیاده معین و آب پاشی کنند و بر دو طرف آن از طول دو نشان...
-
مأخوذ
لغتنامه دهخدا
مأخوذ. [ م َءْ ] (ع ص ) گرفته شده .قبض شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). اخذشده . ستده . ستانده . گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مأخوذ شدن ؛ گرفته شدن . (ناظم الاطباء).- مأخوذ کردن ؛ گرفتن . (ناظم الاطباء). || گرفتار. (منتهی الارب ...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث ال...