کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زیر
/zir/
معنی
۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.
۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.
۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.
〈 زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.
〈 زیر نگین: [مجاز] چیزی که در تصرف یا زیر فرمان شخص باشد؛ بیشتر دربارۀ ملک و کشور اطلاق میشود.
〈 زیروبالا:
۱. پایین و بالا.
۲. [قدیمی، مجاز] سخن بیمعنی و نامربوط: ◻︎ بالای چنین اگر در اسلام / گویند که هست زیروبالاست (سعدی: ۳۲۹).
〈 زیروبالا گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سخنان بیمعنی و نامربوط گفتن.
〈 زیرورو: پایین و بالا.
〈 زیرورو کردن: (مصدر لازم)
۱. پایین و بالا کردن.
۲. [مجاز] برهم زدن و درهم آمیختن و مخلوط کردن.
〈 زیروزبر:
۱. پایین و بالا.
۲. [مجاز] آشفته و درهم برهم و شوریده و ویران.
〈 زیروزبر کردن: (مصدر متعدی) خراب کردن؛ ویران ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پایین، تحت، ته، ذیل ≠ بالا، زبر، فوق
فعل
بن گذشته: زیر گرفت
بن حال: زیر گیر
دیکشنری
ab-, below, beneath, bottom, downside, hypo-, infra-, low, foot, under, under-, underneath, within, reedy, sub-
-
جستوجوی دقیق
-
زیر
واژگان مترادف و متضاد
پایین، تحت، ته، ذیل ≠ بالا، زبر، فوق
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (اِخ ) ابن بلخی در ذیل «زیر و کوه جیلویه » آرد: این قهستانی است نواحی بسیار و حومه ٔ آن زیراست و هوای آن سردسیر است و آبهای روان بسیار و دیهها داشتست نیکو اما در روزگار فترت و استیلاء ملحدان اباد اﷲ سنتهم خراب گشت و درختستان میوه هاست . و زیر،جا...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ع اِ) (از «زور») گویک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکمه . (شرح قاموس فارسی ). || کتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس فارسی ) (اقرب الموارد). || خم بزرگ قاراندود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبو...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. [ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) (از «زور») خشمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) 1 - پایین . 2 - صدای نازک . ؛~ بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ؛~ پا گذاشتن بی اعتنایی کردن ، اهمیت ندادن . ؛ ~ چیزی را زدن آن را انکار کردن . ؛~سیبلی رد کردن نادیده گرفتن .
-
زیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: azīr] zir ۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.〈 زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.&la...
-
زیر
دیکشنری فارسی به عربی
اسفل , تحت , حاد , نعل
-
زیر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰir طاری: ǰer طامه ای: ǰir طرقی: ǰer کشه ای: ǰer نطنزی: ǰir
-
واژههای مشابه
-
زیر هشتی،زیر هشت
لهجه و گویش تهرانی
دالان ورودی
-
زیر آمدن
لغتنامه دهخدا
زیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرودآمدن . پایین آمدن . (ناظم الاطباء) : چو دیدش درآمدز گلرنگ زیرهم از پشت شبرنگ شاه دلیر. فردوسی .قضا را همائی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست . (نوروزنامه ). بحکم فرمان آنجا ش...
-
زیر آوردن
لغتنامه دهخدا
زیر آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مرکوب و برنشست ِ خویش کردن اسبی یا استری یا پیلی و مانند آن را. سوار شدن مرکوبی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برون تاخت گرشاسب چون نره شیریکی بور چوگانی آورد زیر. اسدی .- به زیر اندرآوردن ؛ سوار شدن : یکی زنده پیلی...
-
زیر افکندن
لغتنامه دهخدا
زیر افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر انداختن . از بلندی به پائین رها کردن : مر او را یکی تیغ هندی زندززین نیمه ٔ تنش زیر افکند.فردوسی .
-
زیر قلیانی
لغتنامه دهخدا
زیر قلیانی .[ رِ ق َ ] (اِ مرکب ) طعام بامداد. ناشتا. صبحانه .