کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبید
فرهنگ نامها
(تلفظ: zobeyd) (عربی) تصغیر زَبد است به معنی عطیه و بخشش .
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) یکی از قبایل یمن . (لسان العرب ). ابن حائک آرد: بلد زبید، بلاغ است که وادیی است دارای نخل و آن غیر بلاغ است در بلد خثعم (یکی دیگر از قبایل یمن ). و این بلاغ [ بلاغ زبید ] در پایین خنقه واقع است و تا «وره » و «اعدان » امتداد دا...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زَ ] (اِخ ) از رودهای یمن است . بستانی آرد: رود زبید تقریباً تنها رود عربستان است که متصل بدریا است . این رود در طرف شمال از دشتی حاصلخیز بمسافت 80 میل عبور میکند. (از دایرةالمعارف بستانی ).
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زَ ] (اِخ ) شهری است به یمن . (منتهی الارب ). شهری معروفست به یمن . نقشه ٔ ساختمان این شهر را محمدبن زیاد مولای مهدی عباسی و فرستاده ٔ رشید به یمن رسم کرد. وی هنگامی که از طرف رشید به یمن رفت این نقطه را برگزید و شهر زبید را بوجود آورد و برای...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زَ ] (اِخ ) نام وادیی است در یمن ، سپس شهری که در این وادی است بدین نام شهرت یافته است . (از معجم البلدان ).
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحارث یامی ، مکنی به ابوعبدالرحمن ، متوفی در 126 هَ .ق . او را نسبت به قبیله ٔ یام دهند و از آنرو یامی گویند. مؤلف قاموس گوید: در صحیحین جز او کسی بنام زبید نیست . در کتاب اسماء الرجال برماوی آمده است که در صحیح ، مسمی ب...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدخولانی . ادراک صحبت کرد و در فتح مصر حضور یافت ، و در جنگ صفین نخست رایت لشکر معاویه را بر دوش داشت و پس ازکشته شدن عمار به لشکر علی (ع ) پیوست ، وی از مخضرمان است یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرده است . (از الاصابه ٔ...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن معن بن عمروبن عنیز... بن طی ٔ. پدر خاندان بنوزبید است که بنام زبید و زبید الاحلاف نیز معروفند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321). رجوع به نهایة الارب قلقشندی ص 269 و معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله شود.
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن مالک طائی . در جنگ صفین در سال 27 هجری جزء یاران علی (ع ) بود و کشته شد. نصر در کتاب صفین ص 304 از تمیم بن جزیم (یا خزیم ) تاجی نقل کند که زبید از کشته شدگان لشکر علی است در روز صفین . (از اعیان الشیعة).
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) از عشائر حله است . گویند اصل آن از یمن است . محل سکونت این عشیره ،منطقه ای است میان مسیب و حله و بخشی از آن نیز بر کنار نهر دجلة سکونت دارند. مهمترین بطون این عشیره ، معامره ، جحیش و بوسلطان اند. شغل بیشتر افراد عشیره ٔ زبید ز...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی از قبیله ٔ مذحج قوم عمروبن معدیکرب ، از آن قومست محمدبن ولید صاحب زهری و عده ای دیگر... (از شرح قاموس ). ابن درید در جمهرة گوید: بنوزبید بطنی ازعرب است ، از آن بطن است عمروبن معدیکرب ، نام پدر و سرسلسله ٔ این بطن عصم است ...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنی مسروح که مالک مرز «رابغ» و نیز مالک اراضی فراوان دیگر که «درب الحج » از آن جمله است ، میباشند. زبید خود به چندین رشته تقسیم میگردد بدین قرار: صُحُف ، عُصوم ، مَغارِبة، صَیّادة، وُفْیان ، جَعاثِهة، هُنود، جَراجِ...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از عرب به غوطه ٔ دمشق و از خاندانهای جلیل غوطه بشمار میرود. در مسالک الابصار آمده : امارت آنان با بنی نوفل است و در تحت فرمان نواب شامند و هیچیک از امراء عرب در آن جا فرمانروایی ندارند، پیرانی از میان خود آنان در رأس...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از قبیله ٔ طی . این بطن بنوزبیدبن معن بن عمروبن عنیزبن سلامان بن عمروبن غوث بن طی اند. ابن سعید گوید: این زبید همان قومند که در دشت سنجار از جزیره ٔ فراتیه سکونت دارند، و مقربن فضل شهابی آنان را یاد کرده و زبید الاحلا...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) سلمی . از راویان است . محمدبن یحیی عدنی در مسند خود حدیث او را آورده و گوید: سفیان ... از شیخی از بنوسلیم روایت کند که زبید ده سال به یک شب و روز قرآنی ختم کرد، و 20 سال به دو شب و دو روز. و چهره ٔ نورانی داشت . (از الاصابة ج ...