کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ره کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ره کردن
معنی
(رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ره کردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن .
-
ره کردن
لغتنامه دهخدا
ره کردن . [ رَه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راه کردن . هدایت کردن . راهنمایی کردن . (یادداشت مؤلف ) : بگفتا مرا زود آگه کنیدروان را سوی روشنی ره کنید. فردوسی . || نفوذ کردن .راه یافتن : دگرکاین تهمتش بر طبع ره کردکه خسرو چشم هرمز را تبه کرد.نظامی .طاعت از...
-
واژههای مشابه
-
نیم ره
لغتنامه دهخدا
نیم ره . [ رَه ْ ] (اِ مرکب ) نیم راه . نیمه راه . نیمه ٔ راه . وسط راه . در بین راه . رجوع به نیم راه شود.- در نیم ره ، به نیم ره ؛ به مقصد نرسیده . به پایان راه نرسیده : جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان . خاقانی .اندیشه...
-
نیمه ره
لغتنامه دهخدا
نیمه ره . [ م َ / م ِ رَه ْ ] (اِ مرکب ) نیمه راه . وسط راه . بین راه : همرهان رابه نیمه ره بگذاشت راه دریای بی رهی برداشت . نظامی .رجوع به نیم راه و نیمه راه شود.
-
به ره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] berah ۱. بهراه؛ باراه.۲. نیکو.۳. آراسته.۴. مناسب.
-
road map
رهنگاشت1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] نگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
-
roadmapping
رهنگاشت2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] روشی پرکاربرد در آیندهپژوهی که ابزار لازم را برای شناسایی و ارزیابی تحولات آینده و حرکت بهسوی اهداف موردنظر در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
-
ره آورد
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (اِمر.) سوغات ، ارمغان .
-
ره گو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (رَ) (ص فا.) خنیاگر.
-
ره نشین
فرهنگ فارسی معین
(رَ نِ) (ص فا.) نک راه نشین .
-
ره دادن
لغتنامه دهخدا
ره دادن . [ رَه ْ دَ ] (مص مرکب ) راه دادن . اجازه دادن . (یادداشت مؤلف ). بار دادن . اجازه ٔ ورود و وصول دادن . به حضور پذیرفتن : شکر خدای را که سوی علم و دین خویش ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا. ناصرخسرو.صورت بد را چو در دل ره دهنداز ندامت آخرش هم...
-
ره داشتن
لغتنامه دهخدا
ره داشتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه داشتن . اجازه داشتن . اجازه ٔ ورود داشتن : مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد. سعدی .من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم تو می روی به سلامت سلام من برسانی . سعدی . || انتظار بردن ....
-
ره سپردن
لغتنامه دهخدا
ره سپردن . [ رَه ْ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه سپردن . درنوشتن راه . درنوردیدن راه . کنایه از رفتن . (یادداشت مؤلف ) : فتنه ره تقدیر وقضا هرگز نسپردتا فکرت او پایه ٔ تقدیر و قضا شد. مسعودسعد.رجوع به راه سپردن شود.
-
ره کوفتن
لغتنامه دهخدا
ره کوفتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) ره کوبیدن . رجوع به ره کوبیدن و راه کوفتن شود.