کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دواره
/davvāre/
معنی
پرگار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دوّارَة] (ریاضی) [قدیمی] davvāre پرگار.
-
واژههای مشابه
-
دوارة
لغتنامه دهخدا
دوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ا...
-
دوارة
لغتنامه دهخدا
دوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] (ع اِ) پاره ای گرد از سر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. (مهذب الاسماء).
-
دوارة
لغتنامه دهخدا
دوارة. [ دُوْ وا رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد که وحوش گرد آن گردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حاویه (در شکم گوسفند). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذیابیطس . دولاب . انق الکلیة. مرضی...
-
دوارة
دیکشنری عربی به فارسی
چرخش , گردش , چرخيدن
-
دُوارَه (م)
لهجه و گویش بختیاری
dovâra دوباره، مجددا.
-
جستوجو در متن
-
چرخیدن
دیکشنری فارسی به عربی
بکرة , تحول , دوارة , دور , دوران , دورة , طاحونة , عجلة
-
چرخش
دیکشنری فارسی به عربی
الو , تطور , دوارة , دور , دوران , سقطة , عجلة , لفة , مفتاح
-
گردش
دیکشنری فارسی به عربی
الو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
-
عقاص
لغتنامه دهخدا
عقاص . [ ع ِ ] (ع اِ) رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب ). نخی که بوسیله ٔ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج ، عُقُص . (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). جل گیس . گیسوبند. گیس باف . || «دوارة» و شکنبه که در شکم گوسپند است . (از...
-
قفعة
لغتنامه دهخدا
قفعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب ). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروة، و قیل قفة واسعةالاسفل ضیقةالاعلی ، و قیل جلة التمر، و فی اللسان «الجلة بلغة الیمن یح...
-
دروند
لغتنامه دهخدا
دروند. [ دَرْ وَ ] (اِمرکب ) چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان ). چنگک و قلاب . (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || نجاف (به خراسان ). (ا...
-
پیامونته
لغتنامه دهخدا
پیامونته . [ مُن ْ ت ِ ](اِخ ) (دامنه ٔ کوه ). پیمون نام خطه ٔ بزرگی در انتهای شمال غربی ایتالیا، از دو طرف مغرب و شمال محاط بعقبه ٔ جبال آلپ و از جهت جنوب محدود بسلسله ٔ جبال آپنین قسمت علیای حوضه ٔ نهر پو را تشکیل دهد. از طرف شمال ، بسویس ، از سمت ...