کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلستانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلستانی
لغتنامه دهخدا
دلستانی . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) کار دلستان . حالت دلستان . چگونگی دلستان . دلبری . دلکشی . زیبایی .جذابیت : با این همه ناز و دلستانی خون شد جگرش ز مهربانی . نظامی .خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی . سعدی .- دلستانی کر...
-
جستوجو در متن
-
دل ستاندن
لغتنامه دهخدا
دل ستاندن . [ دِ س ِ دَ ] (مص مرکب ) دلبری کردن . دل ربودن : دگر می گسارد به آواز نرم همی دل ستاند به گفتار گرم . فردوسی .گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دلستان و دلستانی شود.
-
دل سپاری
لغتنامه دهخدا
دل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
-
دست ناکرده
لغتنامه دهخدا
دست ناکرده . [ دَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دست نخورده . بکر. دوشیزه . به مُهر : دست ناکرده چندگونه کنیزخلخی دارد و خطائی نیز. نظامی .دست ناکرده دلستانی چندبکر چون روی غنچه زیر پرند.نظامی .
-
دلفریبی
لغتنامه دهخدا
دلفریبی . [ دِ ف َ] (حامص مرکب ) دلفریب بودن . فریبندگی دل . دل آرایی . حالت و چگونگی دلفریب . دل آرایی . زیبائی : سوی ما نامه کرد و ما را خواندفصلهایی به دلفریبی راند. نظامی .آورده مرا به دلفریبی واداده بدست ناشکیبی . نظامی .بدین دلفریبی سخنهای بکرب...
-
راغب شیرازی
لغتنامه دهخدا
راغب شیرازی . [ غ ِ ب ِ ] (اِخ ) میرزا غلامحسین معروف به راغب شیرازی در اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجرت ) می زیست و از شعرای شیراز بود. از اوست :دمی در خلوتی با دلستانی به از عمری است اندر گلستانی تنم از مویه شد چون موی باریک ز تاب طره ٔ لاغر میانی چو ک...
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن دگر لاله رخ چون سهیل یمن . فردوسی .نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دل...
-
دل سپردن
لغتنامه دهخدا
دل سپردن . [ دِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دل دادن . فریفته شدن : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .من دل به تو سپردم تا شغل من بسیجی زآن دل به توسپردم تا حق من گزاری . منوچهری .گر...
-
سروبالا
لغتنامه دهخدا
سروبالا. [ س َرْوْ ] (ص مرکب ) نام محبوب . (آنندراج ). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است . سروقد. بلندقد. رشیق . نیکواندام : سبکسار مردم نه والا بوداگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی .اگرچه گوی سروبالا بودجوانی کند پیر کانا بود. فردوسی (شاهنامه ...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) آقا... از اکابر طهران من اعمال ری است و همشیرزاده ٔ ملا امیدی . و جعفرخان که در هند کمال اعتبار داشت همشیره زاده ٔ آقا شاپور است . در فن قصیده کمال دست دارد. بعنوان تجارت به هندوستان رفته اسبابی بهمرسانیده به ایران آمد. موزونان بعضی توق...
-
نومید
لغتنامه دهخدا
نومید. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) ناامید. نمید. مأیوس . قانط. خائب . محروم . رجوع به ناامید شود : چنان زار و نومید بودم ز بخت که دشمن نگون اندرآمد ز تخت . فردوسی .که نومید بد لشکر از نامجوی که دانست کش باز بینند روی . فردوسی .از خداوند سبحانه و تعالی ن...
-
نادر
لغتنامه دهخدا
نادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجب...
-
دست بردن
لغتنامه دهخدا
دست بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تصرف کردن . دخالت کردن .- دست از پی چیزی بردن ؛ به کنه آن رسیدن . (آنندراج ).- دست بردن در چیزی ؛ آن را کمی تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). جرح و تعدیل کردن . اضافه و نقصان کردن .- دست بردن در نوشته ای یا خطی...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...