سروبالا. [ س َرْوْ ] (ص مرکب ) نام محبوب . (آنندراج ). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است . سروقد. بلندقد. رشیق . نیکواندام :
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سروبالا رفیقا.
اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم
که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم .
از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی . (سندبادنامه ص 212).
بپرسید از بتان سروبالا
که ای ماه بتان خورشید والا.
من بر آن بودم که ندهم دل به کس
سروبالا دلستانی میکند.
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود.
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی .
سروبالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامه ٔ جان را که قبا نتوان کرد.
سروبالایی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.