کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درهم
/darham/
معنی
۱. مخلوط؛ آمیخته.
۲. آشفته؛ شوریده
〈 درهمبرهم: [عامیانه] درهموبرهم؛ درهمریخته؛ آشفته؛ شوریده؛ مشوش؛ نامنظم.
〈 درهم شدن: (مصدر لازم)
۱. مخلوط شدن؛ آمیخته شدن.
۲. آشفته شدن.
۳. [مجاز] افسرده شدن.
〈 درهم کردن: (مصدر متعدی) مخلوط کردن؛ آمیخته کردن.
〈 درهم کشیدن: (مصدر متعدی) بههم کشیدن؛ ترنجیده ساختن.
〈 روی درهم کشیدن: [قدیمی] چین بر چهره و ابرو افکندن؛ رو ترش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشفته، آمیخته، برهم، بینظم، پریشان، پیچیده، ژولیده، قاطی، قاطیپاطی، مختلط، مختل، مخلوط، مغشوش، ممزوج
۲. برزخ
دیکشنری
inter-, together, muddy
-
جستوجوی دقیق
-
درهم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، آمیخته، برهم، بینظم، پریشان، پیچیده، ژولیده، قاطی، قاطیپاطی، مختلط، مختل، مخلوط، مغشوش، ممزوج ۲. برزخ
-
درهم
واژگان مترادف و متضاد
درم، دینار
-
درهم
فرهنگ فارسی معین
(دِ هَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . ج . دراهم . 2 - واحد وزن ، برابر با 48 جو.
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بی نظام و پریشان . (آنندراج ). بهم آمیخته . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). پریشان . (شرفنامه ٔ منیری ). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته . (ناظم الاطباء). ژولیده . آشفته . کاری درهم ، پوشیده . مشتبه . (یادداشت...
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) ابن زید اوسی ، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) خلیفه ٔ صالح مطوعی ، در ایام یعقوب لیث صفار. (از ابن اثیر ج 4 ص 702). از سرداران سیستان است . رجوع به درهم بن نصر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ ] (اِخ )ابن نصربن رافعبن لیث بن نصر سیار. از مطوعه ٔ سیستان بود. بعد از برادرش صالح بن نصر کنانی ریاست مطوعه را یافت و یعقوب لیث را سپهسالاری خویش داد اما بعد ازشجاعت یعقوب ترسید و درصدد کشتن او برآمد لیکن یعقوب از قصد او آگاه شد و در...
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ ](اِخ ) نام قبیله ای از اعراب . (از الانساب سمعانی ).
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هََ / هَِ ] (معرب ، اِ) دِرهام . دِرَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فارسی معرب است . (از تاج العروس ). ده یک دینار بوده است . (از احیاء العلوم ج 4 ص 153). نام س...
-
درهم
لغتنامه دهخدا
درهم . [ دِ هَِ ] (ع اِ) مرغزار با درخت و بوستان با دیوار. (منتهی الارب ). حدیقه . (اقرب الموارد).
-
درهم
دیکشنری عربی به فارسی
درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما) , نوشانيدن , جرعه جرعه نوشيدن
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: darham] darham ۱. مخلوط؛ آمیخته.۲. آشفته؛ شوریده〈 درهمبرهم: [عامیانه] درهموبرهم؛ درهمریخته؛ آشفته؛ شوریده؛ مشوش؛ نامنظم.〈 درهم شدن: (مصدر لازم)۱. مخلوط شدن؛ آمیخته شدن.۲. آشفته شدن.۳. [مجاز] افسرده شدن.〈 درهم کردن: (...
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دِراهِم] ‹درهام› derham ۱. واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی.۲. [قدیمی] سکۀ نقره.۳. [قدیمی] واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول.۴. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن با مقدارهای متفاوت.۵. [قدیمی] پول نقد؛ سکه.〈 درهم ...
-
واژههای مشابه
-
دَرهم
لهجه و گویش تهرانی
زنجور، پریشان